🩸P.13

128 22 6
                                    

Taehyung's ᵖᵒᵛ

باد خنک بهاری می‌وزه و شاخه‌های سر سبز درخت‌ها همراه باهاش تاب می‌خورن، سبزه‌های بین قبرها موج نرمی بر‌می‌دارن و گنجشک‌ها هر از گاهی توی آسمون آبی چرخ می‌زنن.
خورشید به قدرت همیشگی داره می‌تابه ولی از ابرهای سفیدِ وسط آسمون نم نم بارون جاری شده.
بهار فصل قشنگیه، همه چیز دوباره متولد میشه، زیبایی به دنیا بر‌میگرده و بوی گل‌های تازه شکفته شده همه جا می‌پیچه اما این فقط طبیعته که همچین فرصتی رو داره؛ فرصت دوباره و دوباره متولد شدن، فرصت بارها زندگی کردن، این فقط درخت‌هان که بعد از زمستون دوباره نفس می‌کشن و پر بار میشن...

جیمین هرگز قرار نیست این فرصت رو داشته باشه.
نمی‌تونه چشم‌هاش رو باز کنه، تابوت مشکی رو بشکنه، خاک رو کنار بزنه و مردم رو با زیباییش دوباره به جنون بندازه. جسم اون فقط یکبار زندگی میکنه، یکبار زندگی کرد، یکباره رقت انگیز، یکباره بیهوده.
باید فرصت‌ها غنیمت شمرده بشن؛ من و تمام کسایی که وقتی تبدیل به یه مرد قاتل می‌شدیم این رو یاد گرفتیم، بچه‌های توی مدرسه یا جنایتکارا و هر موجود زنده اینو باید یاد بگیره ولی هیچ وقت نمیفهمه منظور این جمله چیه؛ خودت رو برای مرگ آماده کن، هر لحظه ممکنه فرا برسه.

وقتی که نشستی، وقتی که خوابی، وقتی که داری از یه لحظه لذت می‌بری، وقتی که از ته دل می‌خندی، وقتی که حس میکنی خوشبختی تو مشتته، تو اوج امیدواری، تو اوج ناامیدی، تو اوج خوشحالی یا غم، تو اوج قدرت یا ضعف، وقتی که برای فردا برنامه می‌چینی تنها کسی که میتونه به سرعت و برای همیشه سر برسه، مرگه. با یه لبخند شرورانه دست‌هاش رو به سمتت دراز میکنه و تو رو برای مکافاتی که ازش فرار میکردی جلو میکشه، بی رحم و خشن.

ولی جیمین منتظر ننشست، جیمین خودش دست به کار شد و قبل از اینکه مرگ اون رو فرا بخونه دست هاش رو به سمتش دراز کرد و اون رو چسبید.
جیمین تمام قرص هایی که حاوی مواد بودن رو خورده بود. وقتی که کنار وان پیشش نشستم، وقتی که از یه زندگی بهتر حرف می‌زدم، از همون فرصت دوباره، مرگ داشت به نرمی‌ای که پذیراش بود توی خونِش می‌خزید و می‌بلعیدش و تا اون لحظه که خون غلیظش توی صورتم پاشیده شد هرگز نفهمیدم مرگ همین‌جاست؛ بغل گوشم.

مرد مو بنفش تیم من آخرین نفسش رو توی دست‌هام کشید و من ساعت‌ها توی وان نشستم، اونقدری که آبجوش به آب سرد و بدبویی تبدیل شد. در حالی که سر جیمین روی شونه‌ام بود به دیوار مقابلم نگاه می‌کردم و همه چیز رو توی سرم زیر سوال می‌بردم...بیشتر از همه خودم رو.

برای مراسم خاک سپاریش آدمای زیادی وجود نداشتن، جین تعداد قابل توجهی رو ناپدید کرده بود. هرکسی هم که میومد یه شاخه گل روی تابوت داخل گودی می‌ذاشت و با انداختن یه نگاه متاسف به آرومی مسیری که اومده بود رو بر‌می‌گشت.

⚖️𝐂𝐫𝐢𝐦𝐞𝐬 & 𝐏𝐮𝐧𝐢𝐬𝐡𝐦𝐞𝐧𝐭 ᵗᵃᵉᵏᵒᵒᵏTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang