🩸P.17

140 17 10
                                    

Taehyung's ᵖᵒᵛ

احساس تأسف می کنم، البته...شاید نه اونقدرا هم، منظورم اینه کی ممکنه از داشتن همچین فرشته‌ای توی تختش ناراضی باشه؟ کی ممکنه همچین فرشته‌ای رو فقط و فقط واسه خودش نخواد؟ آه، من که حتی نمی‌ذارم کسی بهش خیره بشه، اون فقط ماله منه، فقط من، ماله من، متعلق به من.
متعلق به کیم تهیونگ.

همین چند دقیقه پیش با کشیدن زبونم از پشت زانوش تا مچ پاش روی اون پوست نرم و خوشبوش، لپ‌هاش سرخ شدن و با چشم‌های درشت و براقش بهم خیره شد. نمی‌ذارم این آهو کوچولو در بره، مهم نیست زبون تلخ از الکل من چقدر شرم‌زده یا هیجان‌زده‌اش میکنه، من مچ پاش رو تو دستم محکم نگه میدارم و اجازه نمیدم پاش رو پایین بیاره و بعد مزه‌ش رو توی تمام سلول‌هام جا میدم.

مایهٔ خجالته. وقتی یاد حرف‌های معشوقهٔ کیم بزرگ میوفتم، وقتی به این فکر میکنم که فرشتهٔ توی تختم می‌تونست برادر ناتنیم باشه فقط با سبک حالی نیشخند میزنم و پوستش رو می‌گزم، دست دیگه‌ام رو روی رون پای دیگه‌اش می‌لغزونم و اون فوراً سرش رو می‌چرخونه و ساعدش رو جلوی صورتش میگیره.

ولی به قوانین نباید فکر کرد، دستِ کم اگه دلتون می‌خواد غذاتون سرد نشه.
پدر ما یکی نیست، مادرمون هم همین طور، ما حتی از حضور همدیگه خبر نداشتیم. تنها چیز مشترک بین ما نامشروع بودن و زادهٔ یه شهوت بزرگ بودنه و حالا که چی، کسی که با نگاه کردن به چهره‌اش دوست دارم تمام بوسه‌های دنیا رو بهش بدم، کسی که با دیدن بدنش فقط روی تن خودم می‌خوامش، کسی که با حضورش ذهنم رو آروم میکنه رو...بیخیال بشم؟

اوه نه! نیشخند عصبیم رو این بار وقتی پاهاش رو کاملاً باز کردم زدم.

من میخوام ببلعمت، جونگکوک.

″ته-تهیونگی...″ پچ‌پچ کرد و با احتیاط به پایین، جایی که بین پاهاش دراز کشیده بودم نگاه کرد، ″من یکم-...″

″بیبیِ من، آروم باش، چیزی نیست که ازش بترسی من اینجام تا فقط بهت لذت بدم.″ با لبخند گفتم و دست‌هام رو روی رون‌هاش کشیدم.

″هیچ وقت اینطوری نبودم.″ به برهنگی خودش اشاره کرد و لب‌هایی که خودم قرمزشون کرده بودم رو گزید.

″اینطوری دیوونه کننده‌ای...″ حین آروم لمس کردن فاصلهٔ عضو و ورودیش گفتم، باعث شدم با حس خوشایندی بلرزه، ″و میخوام همیشه اینطوری داشته باشمت.″

تن برهنه‌ام رو از روی تشک بلند کردم و بدون قطع کردن لمس اطراف ورودیش روی بدن ظریفش سایه انداختم، با دست دیگه‌ام به آرومی موهاش رو از پیشونی عرق کردش کنار زدم و با شیفتگی با فاصلهٔ کمی به صورتش خیره شدم.

مادر نور پاکی که توی تختمه حاضر شده بود پسرش رو زود بدنیا بیاره تا فقط دروغ بگه، دروغ بگه که اون...مرده. ولی چرا؟ هیچکس نمی‌دونه، شاید هم هیچ‌وقت نفهمم چرا اون رو پیش خودش بزرگ نکرد. احتمالاً معشوقش نمی‌خواسته.

⚖️𝐂𝐫𝐢𝐦𝐞𝐬 & 𝐏𝐮𝐧𝐢𝐬𝐡𝐦𝐞𝐧𝐭 ᵗᵃᵉᵏᵒᵒᵏOnde histórias criam vida. Descubra agora