🩸P.10

209 35 12
                                    

Writer's ᵖᵒᵛ

تهیونگ برای یه چیزی خیلی شناخته شده بود؛ مواقعی که عصبانی می‌شد. وقتی عصبانی می‌شد مثل شعله‌ای نبود که کم‌کم گسترده بشه، اون مثل یک بمب ساعتی یهو منفجر می‌شد، تخریب می‌کرد و اگه ذهنش زیادی سیاه شده بود هیچ راه نجاتی واسه بیچارهٔ زیر دستش وجود نداشت.
انقدر می‌سوزوند که به گوشت می‌رسید و بعد به استخون و در آخر چیزی جز خاکستر به جا نمی‌ذاشت.

این چیزی نبود که از خانوادش یاد گرفته باشه، مثل یک مشکل روانی بود، مشکلی که توی برخورد اول اصلاً قابل مشاهده نبود، البته همه چیز می‌تونست خوب پیش بره اگه چیزی تهیونگ رو به حدی تحریک نمی‌کرد که یکی از رگ‌هاش پاره بشه و خونش به همه‌جا بپاشه.

حالا تهیونگ روی ظرف‌های شکستهٔ خونه‌اش ایستاده بود، رگ گردنش برجسته شده بود و اگه اون می‌برید-...خب، کسی زنده نمی‌موند!
کف کفش‌های براق و شیکش آغشته به خون بادیگاردهای بی‌مصرفش بود و پارکت‌های جلوی در رو کثیف کرده بود.

پره‌های بینی‌‍ش از نفس‌های عمیقی که می‌کشید باز و بسته می‌شدن، چشم‌هاش تیز و خشمگین بودن و موهاش به طرز بهم ریخته‌ای روی پیشونیش ریخته شده بود، از شقیقه‌اش عرق می‌‌غلتید و تفنگش رو توی دست راستش می‌فشرد، دندون‌هاش رو روی هم می‌‌فشرد و فکش منقبض شده بود.

نگاهش روی جیمین نشسته بود، اولش وقتی جلوی در دیده بودش چهره‌اش متعجب و شوکه بود ولی بعد فقط حالتی بی‌حس به خودش گرفت و در حالی که با دست چپش بازوی راستش رو می‌فشرد سرش رو چرخونده بود تا بهش نگاه کنه.

دیگه بس بود؛ تهیونگ به روش های مختلف برای کشتن اون فکر می‌کرد، می‌تونست گردنش رو بشکنه و کاری کنه مثل یه کبوتر بدون خونریزی بمیره یا نه می‌تونست لب‌های گندهٔ اون رو خط بندازه تا نتونه دیگه تکونشون بده، ولی همچنان تهیونگ به چیزی که به مرگ ختم بشه نیاز داشت، چیزی که خشمش رو کاملاً بیرون بکشه، چیزی که اون تهدید رو برای همیشه پاک کنه.

تهیونگ دیگه بهش فرصتی نمی‌داد.

نگاه تهیونگ وقتی کفشِش رو کمی تکون داد تا ظرف‌های خرد شده زیر پارش خِرچ خِرچ کنن روی هوسوک نشست.
اون سر و وضع بهم ریخته‌ای داشت با اینکه هنوز کت و شلوارش تنش بود، شدیداً عرق می‌ریخت و مچ دست راستش رو با دست چپش دور از بدنش نگه داشته بود و قطره‌های خون ازش روی مبلی که تهیونگ عادت داشت روش بشینه و حرکات بامزهٔ جونگکوک رو حین خوردن یکم الکل نگاه کنه می‌چکید.

خونه‌اش به یک خرابی بزرگ تبدیل شده بود و برای کسی مثل تهیونگ که نظم براش مثل یک وسواس بود فقط نقطهٔ جوش رو پایین تر می‌آورد.

چشم‌های تهیونگ اما از اون دو نفر که بهش خیره شده بودن دور شد، روی جونگکوک نشست؛ کنار مبل با فاصله رو به روی جیمین ایستاده بود، یه لکهٔ بزرگ خون وسط لباسش بود و خیره به جیمین مونده بود، تهیونگ لرزش تن کوچیک اون رو حس می‌کرد.

⚖️𝐂𝐫𝐢𝐦𝐞𝐬 & 𝐏𝐮𝐧𝐢𝐬𝐡𝐦𝐞𝐧𝐭 ᵗᵃᵉᵏᵒᵒᵏHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin