Taehyung's ᵖᵒᵛ
کسی نمیتونه ازم ایراد بگیره، دوست دارم امروز یکم دیرتر کارام رو انجام بدم، دوست دارم امروز جواب تماسهای جین رو ندم، دوست دارم توی این گرمای عجیب بمونم.
اون تو خواب عمیقی بود، از لبهای نیمه باز و نفسهای عمیقش فهمیدم. سرش روی بازومه، یکی از دست هاش روی سینمه و جاش امنه.
بدنش به من نزدیکه، خیلی نزدیک، پای برهنهاش رو بالا آورده و نزدیک پهلوم گذاشته پس دستم به راحتی، زیر پتو، روی رون نرمش حرکت میکنه، به سمت پشتش میره و بعد از لمس آرومِ لباس زیرش دوباره اون مسیر رو برمیگرده.
دوستش دارم. خیلی لطیف و شکنندهست.
دستم زیر لباسش خزید، روی پهلوش نشست و با حس گرمای مطلوب تنش آهی کشیدم و سرم رو پایین بردم تا توی گردنش فرو کردم.
″هاح...″ روی پوستش نفسم رو بیرون دادم، اون قسمت هم نرمه هم خوشبو.
″جیمین به مواد اعتیاد پیدا کرده، خیلی سریع اتفاق افتاد.″
حالا میتونم مرد مو بنفش تیمم رو درک کنم، درسته، اعتیاد خیلی سریع اتفاق میوفته.
انسان وقتی از چیزی لذت میبره سخته که ترکش کنه، کمکم یک عادت میشه، یک روتین، و باعث میشه تصور کنی از اول وجود داشته و با وجود اینکه میدونی میتونه مسبب آسیب بشه اما نمیتونی رهاش کنی...نمیتونم رهاش کنم؛ نمیتونم خائن ها رو نکشم، نمیتونم خون رو بو نکشم...و همینه، اگه من اونها رو نکشم اونا برای کشتن من نقشه میکشن.
حق با توئه جیمین، ما به دنیا اومدیم کهاون آدم بده باشیم، بدنیا اومدیم که یک قاتل باشیم، یک سایه عظیم زیر شهر و آماده برای بلعیدن هر نوری که به سمتمون بتابه.
اما ما قلباً از نور متنفر نیستیم، بهش عادت نداریم چون هیچوقت لذتش رو نچشیدیم و جزوی از روتین ما نبود.پلک هام رو روی هم گذاشتم، میتونم یکم دیگه از نوری که کنارم خوابیده گرما بگیرم.
باید از این نور استفاده کنم اگه فقط ضربهای که به در خورد این فرصت رو ازم نمیدزدید.وقتی بادیگاردها اجازه دادن کسی تا پشت در برسه به این معنیه که یکی از افراد نزدیک بهم اومده، پس ناچارم از اون نور جدا بشم.
وقتی از تخت بیرون اومدم و پتو رو روی تنش مرتب کردم نگاهم به صورتش افتاد؛
″هیچ چیز تو دنیا بیمعنی نیست، هیچکس بیدلیل به زندگی دیگری پا نمیزاره.″
کاش پدرم زنده بود، چرا باید بعد از این همه سال نور بهم بتابه وقتی دارم تکتک مردهام رو از دست میدم و هر روز آدمهای بیشتری رو تکهتکه میکنم؟
دستی به چتریهاش کشیدم و اتفاقات دیشب پررنگ شدن؛ از بین کسایی که بوسیده بودم، از بین تمام معاشقههایی که فکر میکردم بیمعنی اند اون یهو ظهور کرد و بهم نشون داد هیچکدوم بیمعنی نبودن، حالا بعد از چشیدن همهٔ اونها میتونم تفاوت ها رو حس کنم، تفاوت نور واقعی و انعکاس نور رو.
ESTÁS LEYENDO
⚖️𝐂𝐫𝐢𝐦𝐞𝐬 & 𝐏𝐮𝐧𝐢𝐬𝐡𝐦𝐞𝐧𝐭 ᵗᵃᵉᵏᵒᵒᵏ
Fanficنامجون یک راز مهم توی زندگیش داشت، پسرعموی لیدلش، قرار بود با وارد شدن تو یه گروه مافیا از اون محافظت کنه، قرار نبود وارد ماموریتی بشه که دیگه راه برگشتی براش نمونه، قرار نبود پسر عموش دست رییس اون گنگ بیوفته. ------------- جنایات؛ پیوند بین من و تو...