🩸P.8

187 34 5
                                    

Taehyung's ᵖᵒᵛ

جونگکوک دیشب غیرقابل کنترل شده بود، می‌تونم اعتراف کنم که اون کم کم داره پرخاشگر میشه، بی‌صبر شده و رفتارهای کودکانه‌اش هم شدیدتر شده و همهٔ اینا بخاطره اینه که یک هفته‌ست با نامجون حرف نزده.

جونگکوک خبر نداره هیونگش مرده...کی قراره بهش بگه؟ بنظر میرسه من هیچ‌وقت جرئتش رو پیدا نکنم یا شاید این اصلاً بحث شجاعت نباشه، این بحث جونگکوکه...
اون قراره آسیب ببینه بخاطره همینه که...دلش رو ندارم.

جین دیشب مِن‌مِن کنان یه حرفایی می‌زد، بهم می‌گفت، ″وجود اون پسر از اولشم منفعتی برای ما نداشته و تو مجبور نیستی خودت رو باهاش گیر بندازی.″

ولی...من به نامجون یه قولایی داده بودم، آره آره! مرد مافیا و آزادی و بی‌قید و شرطی پس چی میشه؟ لابد اعضای نزدیک تیمم فکر میکنن که چقدر ضعیف و بدرد نخورم ولی چطور می‌تونم با یکی مثل جونگکوک بجنگم؟ چطور به کسی ضعیف‌تر از خودم آسیب بزنم؟

مافیا بودن به معنی بی‌وجدان بودن نیست و شاید مردای تیمم از اول با ذهنیت اشتباهی اینجا حاضر شدن.

یادمه اواخر نوجوانیم وقتی برای اولین بار پدرم داشت «چطور یه شکنجهٔ کارآمد انجام بدیم» رو بهم آموزش می‌داد مادر بهش زنگ زد؛ پدرم تماس رو رد نکرد، دهن کجی نکرد، فقط گوشی رو بین شونه و صورتش گذاشت و در حالی که شکم مردِ رو‌به‌روش رو باز می‌کرد با لبخند و علاقه باهاش حرف زد.

پدرم خیلی خانواده دوست بود، می‌گفت، ″خانواده نباید درگیر مسائل کاری بشه.″

نمی‌دونم، شاید من رو هیچ‌وقت جزوی از خانوادش نمی‌دونست، شایدم من رو فقط برای ادامهٔ مسیر کثیفش می‌خواست.

ولی چه کار دیگه‌ای می‌تونست بکنه؟ خودش هم می‌دونست نمی‌تونه از این کثافت بیرون بیاد، دست‌ها و پاهاش بیشتر از اونی که فکرش رو کنه از خون سنگین شده بودن و از طرفی تمام اموالی که بابت کوچک‌ترین بخششون آدم کشته بود رو فقط رها می‌کرد و میمرد؟

مدتی میشه که دارم به چیزی فکر میکنم که نباید بکنم، مدتیِ دارم به این فکر میکنم که آیا پدرم تمام تلاشش رو برای خانوادش کرد؟ شاید قید من رو زمانی زد که فهمید مادر بهش خیانت کرده، شاید اون موقع واقعاً حاضر شد برای اولین بار خودخواه باشه و من رو برای مراقبت از اموالش به جا بزاره.
شاید قانونش رو زمانی زیر پا گذاشت که مادر عشقی که بینشون بود رو زیر پا گذاشت.

پدرم واقعاً عاشق بود، نه؟ وگرنه بعد از اینکه مادر رو کشت انقدر از دست رفته و داغون نمی‌شد.
پدر؛ من-...ولی من نمیخوام این پسر رو از دست بدم!

هرچند، کسی نمی‌تونه توی دنیای ما چیزی رو تضمین کنه و این تبدیل به یه بیماری توی سرم شده، تمام مدت اون توئه، توی مغزم، از سرم بیرون نمیره، وقتی که کنار جونگکوکم حتی بیشتر هم میشه. نمیخوام به زبون بیارمش، میدونم که اگه بیانش کنم قدرتش رو خواهم داشت و این اولین باریه که از قوی بودن برای چیزی می‌ترسم.

⚖️𝐂𝐫𝐢𝐦𝐞𝐬 & 𝐏𝐮𝐧𝐢𝐬𝐡𝐦𝐞𝐧𝐭 ᵗᵃᵉᵏᵒᵒᵏDonde viven las historias. Descúbrelo ahora