⊹₊♚₊⊹ 7th ⊹₊♚₊⊹

195 51 59
                                    

امروز، یونگی دوباره با بچه ها بود، این پرورشگاه جایی بود که توش بزرگ شده بود و با اینکه الان دیگه یه بزرگسال بود ولی هیچوقت ترکش نکرده بود

بازی با بچه ها بهترین بخش هر روزش بود تا وقتی که سراغی از غذا نگیرن البته

این ماه بهترین ماهشون بود هر چی که دزدیده بودن به پول تبدیل شده بود و برگشته بود بهشون ولی برای یک ماه هنوزم کم بود تهش چند هفته میموند

- یکم اینجا بازی کنین الان بر میگردم

یونگی حرکت کرد و نزدیک سمت نیمکتی که لیزا اونجا بود شد اون دختر همیشه مراقبه اون مکان بوده

- میشه یه چیزی رو تو صندوقچم نگه داری و مراقبش باشی ؟

لیزا : صندوقچت ؟ ما هنوزم یه همچین چیزی داریم ؟ برگام، چرا هنوز باید از چرت و پرتات مراقبت کنیم ؟

- چون همتون عاشق منید ... بگیرش، مراقبش باش

لیزا گردنبند رو ازش گرفت و گذاشت تو صندوقچه که یه دفعه صدای باز شدن در رو شنیدن و دختر تلاش کرد از پنجره ببینه کیه که داره میاد داخل ولی تشخیص دادنش بیشتر از یه سایه نبود و نمی شد شناساییش کرد

- نگران نباش دختر، من میرم چک کنم

یونگی خیلی آروم سمت در رفت خیلی از پسرا میومدن اینجا که دنبالش بگردن پس حتما هوبی، جکسون یا مارکه

با این حال اون شخصی که میدید شبیه هیچکدومشون نبود، یونگی بازو اون پسر رو گرفت و خیلی نرم برش گردوند سمتش و شروع به حرف زدن باهاش کرد تا زمانی که چشماشون هم دیگه رو دیدن

یونگی شناختش و امیدوار بود اون یکی نشناستش از اون جایی که یونگی دفعه پیش که باهم ملاقات داشتن ماسک زده بود پس تظاهر به نشناختنش کرد

- میتونم تو چیزی کمکت کنم .... آقا ؟

+ او... اوه خب من فقط .... داشتم یکم این اطراف میچرخیدم

جیمین بلافاصله فهمید که داره با کی حرف میزنه، اون چشما با همه چشمایی که تا حالا دیده فرق داشته

- عجیبه که ببینی یکی این قسمت شهر و این اطراف بچرخه

- نمیدونم چرا، منظرش قشنگه! جین درمورد اینجا درست میگفت

یه چیزی تو سر یونگی بهش تلنگر زد، جین اون رو فرستاده بود اینجا که بقیه بگیرنش .... این چیزی نیست که جین انجام بده اونم بدون خبر دادن به ما به مایی که هیچ راهی نداشت بدونیم، بعدشم اونا جین رو فقط نصفه شبا میدیدن

Thief || yoonmin, namjin,taekookWhere stories live. Discover now