⊹₊♚₊⊹ 10th ⊹₊♚₊⊹

224 48 48
                                    

تنها بودن با شاهزاده ایسلان چیزی نبود که نامجون توقعش رو داشته باشه، البته که یه تقلبیش جلوش نشسته اما هیچ جوره راهی برای دونستنش نداشت

= منظورت چیه ووزی؟

- خب، تو واقعا احمقی مگه نه ؟ اوه وایستا! این یه حقس که شاه رو خر کنی ؟ یا واقعا باهوشی ؟

یونگی عاشق اذیت کردن نامجونی که میدونست نمیتونه شانس ازدواج کردن باهاشو خراب کنه بود

و نامجون زمان سختی رو میگذروند که شاهزاده رو نفرسته به جهنم اما میدونست حتی اگه بهش فحش هم نمیتونه بهش چیزی بگه

= من هیچ کار احمقانه ای تو خواستنه غذا رسیدن به مردمانم و محافظت از مردمان تو نمی بینم، واقعا نمیخوای از قلمرو خودت محافظت کنی ؟

یونگی هیچی از ایسلان نمیدونست پس فقط باید بحث رو روی دئگو نگه میداشت

- هاهاهاها اوه خدا، می خوام! به خاطر همینه تعجب کردم که میخوای به قلمرو خودت آسیب بزنی

= من هیچوقت بهش آسیب نمیزنم

یونگی میخواست در حالی که داره تو صورتش میخنده گلوش هم براش ببره " هیچوقت " دروغو

- میدونی، از ارابه ای که منو آورد اینجا تونستم زمین های بدون استفاده بزرگ و زیادی ببینم ولی با این حال یا خالی بودن یا جایگاه سربازها شده بودن

= آره و همین طوری که تونستی ببینی، ما از آماده هم آماده تریم برای محافظت از قلمروت پس امیدوارم قرارمون هنوز سر جاش باشه ....

- معلومه که سر جاشه اما میدونی، وقتی همه اینا تموم شه من شاه واقعی میشم، درسته ؟

نامجون لحن تحدید آمیزش رو حس کرد و سعی کرد معنی پشت حرفاشو بفهمه

= منظورت چیه ؟

- خب تو بهم نیاز داری، اگه فقط بگم نه مردمانت از گشنگی میمیرن

= و مردمان تو هم تو جنگ با قلمرو سئول هر موقعه اراده کنن میمیرن

- سئول بزرگه، میتونه ایسلان رو بگیره اما دئگو هم میتونه بگیره ....

= هاهاها با این ارتشی که داریم ؟

- کدوم ارتش قراره برات بجنگه اگه بهشون غذا نرسه؟

یونگی حس کرد لبخندی داره رو لبا خودش شکل میگیره، شاه آینده فکر میکرد مردم براش کاری میکنن ؟ اونم وقتی که این طوری ازش متنفرن .....

Thief || yoonmin, namjin,taekookHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin