⊹₊♚₊⊹ 21th ⊹₊♚₊⊹

74 19 11
                                    

* بلند شووووو

یونگی به آرومی لای چشماشو باز کرد و هوبی هم فقط یه دقیقه دیر تر بیدار میشد آماده بود از تخت شوتش کنه پایین یا یه سطل آب بریزه رو صورتش.

- واقعا باید انقدر بلند داد بزنی ؟ بزار بگیرم بخوابم داداش!

* تو روحت یونگی، اصلا میدونی ساعت چنده ؟ هر روز تا شب این یه هفته فقط خواب بودی! حالت خرابه ؟ اصلا چه کار کوفتی شبا میکنی ؟

یونگی نگاهش رو هر جایی نگه میشد جز چشماش، نمیخواست بگه کل شب تا صبح این یه هفته شاهزاده رو ملاقات میکرده تازه الانم کنجکاو شده که اونم مثل خودش صبح تا شب میخوابه ؟

* هر چی ...... تو همه جلسه ها رو از دست دادی، جین شاید یه نظریه، سرنخ یا نقشه جدیدی امشب داشته باشه پس لطفا این سری هم از دستش نده یونگی ....

یونگی حس گناه بهش دست داد، هوبی راست میگفت، به کل حواسش از اون کاری که باید انجام میدادن پرت شده بود و برای دوستاش و مردمانش اصلا عادلانه نبود.

- ببخشید هوبی، من امشب تو جلسم ... قول میدم

هوبی آهی کشید، میدید که یونگی داره صادقانه میگه ولی نمیتونست حس استرس و آشفتگیش رو کنترل کنه، تقریبا آخر ماه شده و باید از یکی دزدیشونو میکردن وگرنه پول کافی تا ماه بعدی نداشتن.

اون شب یونگی کنار دریاچه منتظر وایستاده بود، تا اینکه جیمین رو دید با همون لبخند همیشگی رو صورتش درست مثل این یه هفته.

خدایا، واقعا دلش میخواست کل شبو پیشش بمونه

- شاهزاده من، من واقعا عذر میخوام که برای دیدنم مجبور شدی بیای اینجا اما نمیتونستم از قبل بگم ....

+ مشکلی پیش اومده ؟

- خب، ما امشب یه جلسه داریم با بقیه افرادمون، در واقعه همین الانشم شروع شده و ....

+ تو باید بری ؟ درسته ؟

- آره و شاید بقیه شبا هم همین طور، من... من واقعا ....

+ میشه منم باهات بیام ؟

جیمین دستشو تو دست یونگی گذاشت و با امیدواری بهش خیره شد، چیکار میتونست بکنه ؟ بگه که نه امکان نداره ؟ یا وقتی برسن اونجا کل دزدای اونجا قراره از خنده منفجر بشن چون اون پسری که به یونگی میگه " میو میو کوچولو " الان درحال لبخند زدن و فشار دادن دست یونگیه انگار عادی ترین اتفاق رو زمینه اما یکیشون الان احساس راحتی نمیکرد.

Thief || yoonmin, namjin,taekookWhere stories live. Discover now