کامل مطمئن بودم کسی که برای این کار انتخاب کرده بودم به فکر سواستفاده نبود. میخواستم برای تحریک کردن تهیون، از چانگ مین استفاده کنم. چانگ مین از دوستای دورهی راهنماییم بود. درواقع سال آخری که سئول بودم باهاش آشنا شدم.
تهیون همیشه به دلیل نامعلومی ازش متنفر بود و همین هم باعث شد که من باهاش دوست بشم. از اونجایی که چانگ مین آدم چسبناکی بود، حتی وقتی آمریکا بودم ارتباطمون رو نگه داشت. از وقتی برگشته بودم باهاش تماسی نداشتم اما این فرصت خوبی بود که هم چانگ مین مفید واقع بشه و هم زنگ زدن بهش بیخود نباشه.
بعد از خداحافظی با هانی رفتم تو فکر متن صحبتم با چانگ مین؛ واقعا نمیدونم باید از کجا شروع کنم. کل مدرسه از تنفر من نسبت به تهیون باخبر بودن و قطعا نمیتونم یهویی بهش بگم که احساسم نسبت بهش عوض شده و فقط میخوام توجهاش رو جلب کنم.به اتاقم که رسیدم، سریع لباسام رو عوض کردم و همونطور که روی تخت ولو میشدم، موبایلم رو برداشتم و شماره مین هی رو گرفتم. اون از دوستای قدیمیم بود که چانگ مین رو میشناخت و میتونستم برای نزدیک شدن بهش، ازش کمک بگیرم. وقتی تماس وصل شد، صدای همیشه شادش توی سرم پیچید و لبخند روی لبام آورد.
+حالت چطوره؟مین هی که از شنیدن صدام حسابی تعجب کرده بود با صدای بلند خندید و گفت: ببین کی پشت خطه!! تو کجا ما کجا؟؟! چی شده یادم کردی؟!
خنده احمقانهای سر دادم و گفتم: منظورت چیه؟ من همیشه آدم بامعرفتی بودم. تازه برگشتم و زنگ زدم حالت رو بپرسم...
مین هی اوهوم خفهای گفت و ادامه داد: خب بگو چیکارا میکنی؟روی تخت غلت زدم و گفتم: هیچی از وقتی برگشتم درگیر کارای فروشگاه شدم. تو چی؟ از بچه های اکیپ خبری داری؟
آهی کشید و طبق انتظارم همون اول رفت سراغ چانگ مین.
-یادش بخیر...چقدر آتیش میسوزوندیم. خیلی باهاشون در ارتباط نیستم فقط میدونم چانگ مین توی یه رستوران مشغوله.
+رستوران؟ کجا؟
از اونجایی که مین هی دختر سادهای بود درجا آدرس رستوران رو بهم داد و گفت: یه دوماهی میشه که اونجا کار میکنه.با خوش حالی آدرس رو روی یه تیکه کاغذ یادداشت کردم و گفتم: که اینطور؛ اگه وقت کنم حتما یه سر میرم دیدنش. توام اگه تونستی یه سر بیا فروشگاه همدیگر ببینیم.
حسابی از حرفم خوشش اومد چون درجا گفت: حتما..میبینمت...فعلا.
گوشیم رو گوشهای از تخت پرت کردم و زیرلب زمزمهوار گفتم: مین هی عزیزم اصلا عوض نشدی؛ مثل همیشه خنگ و سادهای. البته این به نفع من شد ممنونم ازت.نگاهی به ساعت انداختم و تصمیم گرفتم به بهونه شام خوردن برم رستورانی که آدرسش رو از مین هی گرفته بودم.
شلوار بگ یخی و یه هودی سفید رو از داخل کمد بیرون آوردم و بعد از یه دوش مختصر پوشیدمشون.
همونطور که کلاه گپم رو روی سرم محکم میکردم از اتاق خارج شدم که جلوی راهپله با تهیون رو به رو شدم. نگاهی به سر تا پام انداخت و پوزخند بیصدایی زد و به سمت پایین به راه افتاد.
ESTÁS LEYENDO
Seducer
Fanfic● Seducer _ اغواگر ○ این مسخرهاس! برخلاف احساسی که من بهش دارم، اون از من متنفره...اون با من فرق داره؛ تهیون دوستدختر داشته و من...گذشته از تمام اینا رابطهی ما چیزی بیشتر از برادر خواندگی نیست. °○ 𝘛𝘢𝘦𝘨𝘺𝘶 °○ 𝘋𝘳𝘢𝘮𝘢/ 𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦/ 𝘚𝘮�...