پیشگویی:سیاه بختی

259 40 53
                                    

شب پس از شام،زمانی که همه آماده میشدند تا بستر های خود بروند، ملکه میانگ سو همراه خدمتکار شخصی اش درحال گفت و گو بود.
خدمتکار دختری آلفا بود که در هنرهای رزمی متحیر کننده بود.
صورتی زیبا داشت و خال خیره کننده ای روی پلک زیرینش داشت.

آلفای مونث ظرف یشمی زیبایی را با احتیاط جلوی ملکه گذاشت و با صدای گیرایی مشغول توضیح دادن شد:
"این رو تاجر لی برامون فرستادن بانوی من.قوی تر از سم های قبلی هست و همچنین ایشون گفتن که فقط کافیه دوبار از این سم که با چای مخلوط شده با دوز نسبتا بالا استفاده کرد تا باعث ایست قلبی بشه"

ملکه با رضایت ابرویی بالا انداخت و گفت:
"چه خوب.امپراطور داره ضعیف و ناتوان میشه و مرگ ناگهانیش باعث مشکوک شدن کسی نمیشه.اسم این سم چیه؟"
"این سم از ریشه های گل شوکران آبی گرفته شده"

شوکران آبی.گلی زیبا که در ریشه های آن سمی مهلک در جریان بود.شخصی که با آن مسموم میشد هیچ نشانه ای جز ضعف نداشت و استفاده ی بیش از حد آن باعث تشنج و ایست قلبی میشد.همچنین شخصی که از مسمومیت نجات پیدا می‌کرد دچار فراموشی موقت، اختلال احساسات و لرزش عضلات میشد.

ملکه نفسی بیرون داد و لبخند مرموزی زد:
"برو و این رو با چای مخصوص امپراطور مخلوط کن.امشب خودم میزبان ایشون میشم!"

خدمتکار تعظیم کرد و کاری که او گفته بود را انجام داد.حال پس از گذشت حدود یک ساعت،ملکه کنار امپراطور نشسته بود و با لبخند با وقار و درخشانی فنجان چای سبز را به او تعارف میکرد:
"حتما از خوندن این همه اسناد و نامه خسته شدید.بهتره کمی از این چای بنوشید تا از خستگی و سردردتون کاسته بشه"

امپراطور فنجان را از او گرفت و با لبخند نیمی از آن را نوشید:
"ممنونم که به فکر منید ملکه ی من.چای های سفارشی شما همیشه آرامش‌بخش بوده"
ملکه تنها لبخندی به او زد و با چشمان کشیده و ققنوسی فرمش به او نگاه کرد.

امپراطور سر تکان داد:"اِی،کشور تازگی به رونق و آرامش رسیده.از وقتی ملکه ی جوان به قصر اومده هوسوک هم دست از لجبازی و سربه هوایی برداشته و حالا محتاط و زیرک شده.حالا که داره پدر میشه دیگه میتونم با خیال آسوده تاج و تخت رو به اون بسپرم."

ملکه نیشخندی زد و با لوندی گونه ی امپراطور را نوازش کرد:
"هوسوک اصلا به مادرش نرفته.این لجبازی و خودسر بودنش کاملا به شما شباهت داره"

امپراطور خندید و دست ملکه را گرفت و بوسید:
"درسته.مادر اون زنی آرام و منطقی بود.شخصیتش به مین یونگی شباهت داشت.فکر کنم به خاطر همینه که هوسوک به اون گوش میده"

امپراطور آهی کشید و ادامه داد:"پس از مرگ مادرش و شوکی که بهش وارد شد،اون تمام این اتفاقات رو فراموش کرد و شخصیتش تغییر کرد.نمیدونم اگه واقعیت رو بفهمه چه واکنشی نشون میده"

Agnosthesia Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin