وقتی برگشت خونه، همه جا تاریک بود.
خونه خالی بود،مثل اکثر وقتها.... دیگه براش عادی شده بود.ماشین پدرش توی پارکینگ نبود،و مادرش هم .... که تا دوشنبه برنمیگشت.
پدرش اخر شب اومد. هری توی اتاقش موند و تکالیفشو انجام داد. اتاقشو جمع و جور کرد و لباسای فوتبالشو شست.
یه کلیپس کوچیک از اتاق جما برداشت و جلوی موهاشو بالا زد. موهاش خیلی بلند شده بود. فکر کرد شاید بهتره کوتاهشون کنه. ولی موهاشو دوست داشت....
دراز کشید و گربه ی مامانش اومد نشست کنارش.
چشماشو بست و گردن گربه رو نوازش میکرد...***********************************
شنبه ظهر بازی منچستر و تاتنهام رو از تلویزیون تماشا میکرد. به پاهاشون دقت میکرد و تکل های حرفه ای که بدون منجر شدن به خطا انجام میدادن!
اما.... نمیشد....
ذهن و فکرش همش برمیگشت پیش لویی.سعی میکرد قسمت خوب بودن و احمقِ کله خر بودنشو باهم مقایسه کنه. همچنان پنجاه- پنجاه بود....
آخه چطوری تونست توی بازی همچین کاری کنه؟؟
مونده بود چطور هنوز مربی بهش اجازه داده کاپیتان تیم باشه!؟
ایا این کیفیت بازیه که مربی از کاپیتانش انتظار داره؟سرشو عقب برد و تکیه داد.چشماشو بست و به این فکر کرد که چطوری این اواخر دعواهای اون و لویی به سکس منتهی میشه. اون جروبحث ها و دعواهای فیزیکی که باعث میشه جریان خونش بالا بره، داغ بشه و عصبانیتش به هیجان تبدیل بشه!
و این تقصیر هری نبود!
بدن لویی مثل فاک فیت بود، و رنگ پوستش..... لعنتی!لب تاپشو روشن کرد و رفت توی سایت AFC.
دلش نمیخواست همه ی فکر و ذهنش پیش کسی باشه که آدم وحشتناک و بی ادبیه...مخصوصا کسی که کفش به سمتش پرت میکنه!در زدن.....
"برات چای اوردم..."
زین بود. دوتایی رفتن تو اتاق هری. لیوان چای رو گرفت و بوش کرد. بوی لیمو میداد...
"واقعا متاسفم که نتونستم جمعه بیام دنبالت."
"نه، تقصیر تو نبود که... بیخیال."
"خداروشکر که مریض نشدی! خوبی؟"
"اره خوبم. کجا بودی حالا؟؟"
"خونه الکس. فکر کنم بشناسیش."
"آره..."
"اون....آاااام.... اون با خواهر جزمین قرار میزاره."
هری لبخند سردی زد،
"خوش بحالش..."برای چند دقیقه دو تاشون ساکت بودن و چای میخوردن.
"میدونی... وقتی پیش الکس بودم، کامیل هم اومد. خواهر جزمین. چیزای خوبی درموردت نمیگفت."
"چه انتظاری داری!؟ اون خواهرشه!"
YOU ARE READING
BloodSport L.S
Fanfictionچطوری اینقدر راحت تونست عاشق کسی بشه که از همه بیشتر ازش متنفره!!؟؟ اون فکر کرده کیه؟! چطور میتونه اینجوری اونطرف پیاده رو بِایسته؟! اینقدر جذاب و زیبا! کاری کنه که قلب هری جوری محکم بکوبه که انگار میخواد از سینه ش بیرون بزنه! خدای بزرگ!!! اون از ل...