مربی عصبانی شد وقتی هری وسط تمرین ول کرد و رفت....
اما عصبانیتش بدتر هم شد وقتی فرداش لویی کلا نیومد.هری یه پیام از لویی دریافت کرد که نوشته بود نمیاد و کاپیتانی اونروز مال خودش.
اونم چندتا علامت سوال براش فرستاد. که ظاهرا برای لویی خیلی ارزش نداشت که جوابشو بده."این روزا شما چتونه؟؟"
مربی پرسید. وقتی کمی آروم گرفت....هری نگران بود. نکنه بخاطر رفتار دیروزشه!
تا حالا چندین بار با لویی جروبحث داشتن. ولی هیچوقت باعث نمیشده که لویی سر تمرین نیاد!"منظورتون چیه؟!"
"من فکر میکردم بهتر شدین. اینجوری به نظر میومد! لویی حتی چندین بار توپ رو بهت پاس داد! اما حالا... دوباره میبینم که تو کنار زمین عصبانی میشی و میزاری میری. و لویی که کلا امروز رو نیومده!!"
"چی میتونم بگم. اون اکثر وقتا بی منطقه"
"یعنی برات مهم نیست؟؟"
"چرا باید برام اهمیتی داشته باشه؟؟!!"
"پس تیم چی؟"
"معلومه که من به تیم اهمیت میدم!! اهمیت میدم! نصف ساله که دارم تلاش میکنم و تمرینات مختلف طراحی کردم. حتی وقتایی که تاملینسون کارای منو کوچیک میشمره، من برای تیم تمام تلاشمو کردم و میکنم! این تقصیر من نیست که اون همکاری نمیکنه"
"میدونم تو تمام تلاشتو میکنی. و لویی هم همینطور! اما مشکل اینجاس که شما جدا جدا تلاش میکنید! اگر قرار باشه لیگ فصل اینده رو ببریم، باید باهم کار کنید!"
هری سرشو تکون داد...
توی سکس، خیلی راحت بود که لویی رو راضی کنه کاری رو انجام بده که اون میخواد. اما درمورد فوتبال.... انگار داره با دیوار حرف میزنه..."به لویی هم اینو بگید."
"گفتم! بارها..."
"پس شاید مشکل اونه!"
"استایلز، فقط زمانی این تیم میتونه به جلو حرکت کنه و موفق بشه که شما دوتا معنی همکاری و یه تیم بودن یاد بگیرید."
هری نگاهی به بچه ها انداخت.
همگی سخت در حال تمرین بودن...."باشه. من تمام سعی خودمو میکنم تا باهم تیم رو به جلو ببریم."
هرچند که میدونست مشکل از لوییه...مربی لبخند زد.ظاهرا از جوابی که شنیده بود راضی بود.
کمی که فکر کرد متوجه حرف مربی شد. اینکه چند وقت اخیر همه چیز خوب بوده! تمرینا بیشتر خوش میگذره. لویی دیگه سرش داد نمیزنه! یعنی پسرا و مربی متوجه شدن!!!از یه بابت خوب بود. اما از طرفی هم.... حس عجیبی داشت.
خوشبختانه لویی برای تمرین روز جمعه اومد. خیلی به هری نگاه نمیکرد و چهره ش کمی جدی بود. ولی هری میتونست ببینه که مشکل خاصی نداره.
لویی چیزی درمورد دیروز که نیومده بود نگفت، هری هم چیزی نپرسید.
VOUS LISEZ
BloodSport L.S
Fanfictionچطوری اینقدر راحت تونست عاشق کسی بشه که از همه بیشتر ازش متنفره!!؟؟ اون فکر کرده کیه؟! چطور میتونه اینجوری اونطرف پیاده رو بِایسته؟! اینقدر جذاب و زیبا! کاری کنه که قلب هری جوری محکم بکوبه که انگار میخواد از سینه ش بیرون بزنه! خدای بزرگ!!! اون از ل...