توی مسیر برگشت به خونه، پاهاش سست بود و احساس میکرد تمام بدنش تخلیه شده.
لویی از حمام بیرون نیومد، هری هم لباس پوشید و زد بیرون. تا خونه ش راهی نبود، اما ذهنش پر از همه جور فکری بود!
اول از همه نگرانیِ رفتن به خونه. نمیدونست چه چیزی در انتظارشه. چندین تماس از دست رفته از والدینش داشت.
اصلا نمیخواست برگرده خونه و باهاشون روبرو بشه. ولی جای دیگه ای نداشت که بره....فکر دیگه ای که توی مغزش میچرخید، اتفاقی بود که توی حمام افتاد.
اون حس نزدیکی و هیجان رو هنوز روی پوست بدنش احساس میکرد.اونا از حد و مرزی گذشته بودن که تا حالا اتفاق نیفتاده بود! و مطمئن نبود چه معنی خواهد داشت. پیش خودش گفت احتمالا هیچ معنی خاصی نداشته و نباید الکی خیال بافی کنه. مخصوصا برای لویی...
سومین چیز، اون لمس کوتاه لبهای لویی روی لبهاش بود. خیلی نرم و لطیف بود. دلش رو قلقلک داد.
براش جالب بود که تا حالا همدیگه رو نبوسیدن!
که البته خیلی هم مهم نبود.
آخه چه فایده ای داره بوسیدن، وقتی لمس و حرکتِ بدنهای برهنه شون روی هم ، خودش به تنهایی عالیه!؟ حرارتی که بدن لویی بهش وارد میکنه معرکه س!بوسیدن فقط کارشون رو کُندتر میکنه و از مسیر اصلی خارجشون میکنه.....
اما..... چرا هنوز داره بهش فکر میکنه؟ چرا اون برخورد کوتاه و سطحیِ لبهای لویی روی لبهاش اینجوری تشنه ش کرده؟!امروز همه چیز متفاوت بود. و این برای هری کاملا واضح و روشن بود.....
چهارمین مورد، این بود که چطوری لویی اونو توی خونه ش راه داد؟؟ اونم وسط روز!
اونا از هفته ی گذشته، بعداز اون جروبحث تلفنیشون، باهم حرف نزده بودن! و از همه مهمتر اونا باهم دوست نیستن...
راستی!! لویی حتی ازش پرسید حالش خوبه یا نه!!! لویی حالشو پرسید!در نهایت.....
هری قدم زنان به خونه نزدیک میشد.
میدونست قراره داستان چی باشه. مامانش ازش عذرخواهی میکنه، و پدرش سکوت اختیار میکنه.
مثل همیشه.....وارد خونه شد و کفشهاشو درآورد. رفت به سمت پله ها تا شاید قبل از اینکه دیده بشه بره تو اتاقش و همونجا قایم بشه.
"هی...."
چرخید و پدرش رو دید که به چارچوب درِ آشپزخونه تکیه داده. چهره ش کاملا غمگین بود.
"هی...."
منتظر بود بخاطر یهو رفتن و ناپدید شدنش سرش داد بزنه. یا مامانش از توی آشپزخونه بیاد بیرون....
"کجا رفته بودی؟"
صدای پدرش آروم بود."خونه یه دوست"
"زین؟"
CZYTASZ
BloodSport L.S
Fanfictionچطوری اینقدر راحت تونست عاشق کسی بشه که از همه بیشتر ازش متنفره!!؟؟ اون فکر کرده کیه؟! چطور میتونه اینجوری اونطرف پیاده رو بِایسته؟! اینقدر جذاب و زیبا! کاری کنه که قلب هری جوری محکم بکوبه که انگار میخواد از سینه ش بیرون بزنه! خدای بزرگ!!! اون از ل...