پارت بیست و سه

125 41 38
                                    


هری در اوج ناباوری، برگشت به زمین.
اون الان با رییس دانشگاه منچستر حرف زده بود! بهش پیشنهاد شده بود که برای تیم جوانان منچستر بازی کنه!! بورسیه تحصیلی! خوابگاه، باشگاه اختصاصی!
تمام تحصیلاتی که برای تیم هست! اون واقعا داشت به منچستر می رفت!!!

"بله"
نفسشو بیرون داد.
مربی آبراهام و اقای کوپر هم باهم به این توافق رسیدن که هر چه زودتر ملاقاتی رو ترتیب بدن و نماینده شون برای تنظیم و امضای قرارداد حضور داشته باشه. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد!

"برگرد سر تمرین پسر"
مربی خندید و بهش چشمک زد.
و هری یهو خودشو وسط زمین چمن دید. مات و مبهوت. ترسیده بود...

الان چکار کرد؟؟؟ چه اتفاقی افتاد؟؟؟ الان فاکینگ چکار کرد؟؟؟؟!!!

توی چشم بهم زدنی،چلسی رفت و منچستریونایتد اومد! تیمی که همه ارزو دارن انتخاب بشن و براش توپ بزنن! فکر کرد، منچستر از لندن، به دانکستر نزدیکتره! و دو ساعته میتونه بیاد پیش لویی، بجای چهار ساعت.

وای، خدای بزرگ.....

چکار کرد؟؟؟ پیشنهاد منچستر رو قبول کرد! پس رابطه ش با لویی، که هنوز اسم خاصی هم نداره چی؟؟؟؟
آه،چقدر احمقه!

تمرین فوتبال خیلی سریع گذشت.
هری احساس میکرد توی هوا معلقه. اطرافشو نگاه میکرد، اما چیزی نمیدید. سرش هنگ بود. صداها توی گوشش اِکو میشد.
کنار زمین در حال آب خوردن بود که لویی رو اون طرف زمین دید.لباس قرمز ورزشیش تنش بود و جوراب مشکی به پاش. جلوی موهاش روی پیشونیش ریخته بود.
لویی......

هری نگاهش کرد.اما نه! نمیتونست الان نگاهش کنه یا باهاش حرف بزنه.... نه، نمیتونه.
بدون هیچ درنگی چرخید و به سمت رختکن دوید.

احساس گناه میکرد. احساس اینکه با قبول کردن منچستر، شانس لویی رو ازش گرفته.و اگر لویی بخواد یه مشت محکم بزنه تو صورتش، حق داره.

اما یه حس دیگه بهش میگفت اون بخاطر استعداد و لیاقت خودش برای منچستر انتخاب شده. تیم منچستر اونو میخواسته! اون و لویی حتی توی یک پست مشترک بازی نمیکنن.

آیا لویی حاضر بود بخاطر هری، پیشنهاد منچستریونایتد رو رد کنه؟؟!!
نه، لویی قطعا همچین کاری نمیکرد‌. نه اینکه هری براش مهم نباشه! بلکه اون این حق رو داره که رویاشو دنبال کنه! پس چرا حال هری اینقدر بده؟! چرا احساس گناه داره میخورتش؟!
چون اون لویی رو دوست داره. خیلی هم زیاد...

هری عاشق لویی بود.
با وجود رفتاری که لویی توی این چند هفته داشت، باز هم چیزی از علاقه ش کم نمیکرد.
عاشقش بود. اما....
شانس این وجود داشت که اون زندگی لویی رو به فاک داده باشه، یا اینکه مطمئن بشه که اون دوست پسرش میمونه و رابطه شون حداقل تا چند سال دیگه ادامه داره.
یا این،یا اون...... احتمال دیگه ای وجود نداشت.

BloodSport L.SOnde histórias criam vida. Descubra agora