اونروز هری دیر از خواب بیدار شد. تا دم صبح فکر میکرد و غلت میزد و پیامهای قدیمی که بین اون و جزمین ردوبدل شده بود رو نگاه میکرد.
نگرانی از داخل داشت اونو میخورد.
وقتی تونست بخوابه، خورشید دراومده بود...از روی تخت بلند شد و مسواک زد. موهاشو بدون اینکه تو آیینه نگاه کنه یا شونه کنه، جمع کرد و بالای سرش به شکل گوجه بست. اولین لباسی که توی کمد پیدا کرد رو پوشید و زد بیرون. حتی صبحانه هم نخورد...
سوار ماشینش شد. خداروشکر کرد که ساک فوتبالش از دیروز توی ماشینه...
وقتی رسید مدرسه، پارکینگ تقریبا پر بود. چه بدشانسی...
امکان نداشت جای پارک پیدا کنه. تقریبا پنج دقیقه ای چرخید تا شاید جای پارک پیدا کنه.
نگاهی به جای پارک لویی انداخت و دید خالیه. با سرعت چرخی زد و بدون توجه به اطرافش ماشینشو پارک کرد...وقتی پیاده شد، متوجه ماشین قدیمی لویی و نگاه عصبانیش که از توی ماشین داره بهش چشم غره میره شد، ولی توجه نکرد. یجورایی حقش بود که یکم حالشو بگیره....
رفت داخل و زین رو توی راهرو کنار کمدش دید. و دوباره احساس امنیت کرد.
کلاس ها به کندی میگذشتن. مخصوصا ریاضی و تاریخ! زبان فرانسه خوب بود. با اینکه هری هیچوقت تکالیفش رو انجام نمیداد...ولی نمیدونست چرا خانم جول همیشه نمره شو بهش میداد.مدرسه تمام شد و پسرا رفتن سراغ زمین چمن.
اون روز هری کاپیتان بود و تمرینات رو همونجوری که برنامه ریزی کرده بود انجام دادن. باز هم چندتا از دخترای مدرسه کنار زمین بودن.
به هیچ عنوان دلش نمیخواست لویی دوباره با جزمین روبرو بشه...اخر تمرین، هر کی به کاری مشغول بود..
"ببخشید، میشه چندتا ضربه پنالتی تمرین کنیم؟"
دروازه بان از هری پرسید. اسمش لیام بود. پسر کم حرفی بود. ولی اعتماد به نفس بالایی داشت. ابروهاش پرپشت بود و چشماش قهوه ای..
از وقتی که هری وارد تیم شد اون دروازه بان بود، اما باهم صمیمی نبودن. فقط میدونست توی مدرسه معروفه، و با زین هم نشست و برخاست داره..."اره، حتما"
"ممنونم. این اواخر نتونستم پنالتی های خوبی بگیرم. باید بیشتر روش کار کنم."
هری پیش خودش فکر کرد، اره، بعضی وقتا گرفتنِ حتی یک ضربه ی پنالتی میتونه سرنوشت تیم رو تغییر بده...
چند دقیقه ای تمرین کردن. هری سعی میکرد ضربه های خیلی سخت و محکمی نزنه، اما بینشون چندتا خطرناک هم زد که لیام نسبتا خوب واکنش نشون میداد.
"اگه بیشتر توی چیزی که ضعیفی تمرین کنی، شاید بتونیم بازی ها رو ببریم.."
هری با صدای لویی برگشت.
KAMU SEDANG MEMBACA
BloodSport L.S
Fiksi Penggemarچطوری اینقدر راحت تونست عاشق کسی بشه که از همه بیشتر ازش متنفره!!؟؟ اون فکر کرده کیه؟! چطور میتونه اینجوری اونطرف پیاده رو بِایسته؟! اینقدر جذاب و زیبا! کاری کنه که قلب هری جوری محکم بکوبه که انگار میخواد از سینه ش بیرون بزنه! خدای بزرگ!!! اون از ل...