زمین حمام سرد بود.
هری همونجا دراز کشیده بود و صورتشو روی سنگ سرد زمین گذاشته بود. سرماشو دوست داشت، چون از داخل داشت آتیش می گرفت...
دلش میخواست همونجا بمونه. نفس میکشید،
دم..... بازدم.... دم..... بازدم.....حالش اصلا خوب نبود. اونقدر بالا آورده بود که احساس میکرد شکمش داره از هم میپاشه.
الان، اون بیرون.... لویی میدونست، زین میدونست....
اصلا فکرشو نمیکرد خانواده ش اینقدر هوموفوبیک باشن! البته وقتی قضیه بچه های خودشون باشه، اکثرا عکس العملشون متفاوت خواهد بود. میدونست که براشون آسون نیست...اون لحظه که بعداز بوسیدن لویی وارد خونه شد و صورت مادرشو دید، از کنارش رد شد و رفت تو اتاقش. از هر ثانیه از اون اتفاقی که توی پیاده رو افتاد پشیمون شد. چطور تونست همچین کار احمقانه ای بکنه!؟
با خودش فکر میکرد، اگه همون لحظه به باباش زنگ میزد چی؟ یا جما رو سوال بارون میکرد!؟ یا حتی اگه شروع میکرد به پرس و جو کردن تا ببینه این لویی تاملینسون کیه!
یعنی هنوز توی راهرو ایستاده؟؟؟!!!!تمام صورت هری مثل یه تیکه یخ شده بود.
زین اومد و خودشو بهش رسوند. دستشو گرفت و نشوندش."مامانم؟" صداش اصلا جون نداشت.
"ندیدمش. اون پایین هیچکس نیست رفیق"
"آها....."
"تو بچه شی هری. اون به زمان نیاز داره تا بتونه هضمش کنه! فکرشو بکن! الان تمام رویایی که برای تو داشته! برای آینده ت! خراب شدن. ولی نگران نباش. آروم میشه"
"آها....."
چند دقیقه ای توی بغل زین، روی زمین حمام نشسته بود.
"میخوای بری تو اتاق، روی تخت دراز بکشی؟"
"نه"
"میخوای یه چیز خنده دار برات تعریف کنم؟"
"نه"
*********************************
فردای اون روز،
از اتاقش اومد بیرون. مادرش خونه نبود. پدرش توی اشپزخونه نشسته بود و یه لیوان قهوه تو دستش بود.قلبش تند میزد. پدرش هیچ عکس العملی نشون نداد. جما هم زنگی نزده بود. پس ظاهرا مادرش به کسی نگفته. نمیدونست این خوبه یا بد!؟
"مامانت گفت چند روزی پیش دوستش میمونه"
صدای پدرش آروم و در حد زمزمه گفت.نمیدونست از کارش پشیمون باشه یا نه....
همون لحظه دلش میخواست مادرش رو شوکه کنه. خب.... همین اتفاق هم افتاد. پس چرا از اینکه رفته اینقدر ناراحته!؟ زین درست میگفت. زمان لازمه تا هضمش کنه.اما از یه بابت خیالش راحت شد...
الان مادرش و صمیمی ترین دوستش میدونن که اون گِیه. پس دیگه براش مهم نبود اگر کسی بفهمه....
ESTÁS LEYENDO
BloodSport L.S
Fanficچطوری اینقدر راحت تونست عاشق کسی بشه که از همه بیشتر ازش متنفره!!؟؟ اون فکر کرده کیه؟! چطور میتونه اینجوری اونطرف پیاده رو بِایسته؟! اینقدر جذاب و زیبا! کاری کنه که قلب هری جوری محکم بکوبه که انگار میخواد از سینه ش بیرون بزنه! خدای بزرگ!!! اون از ل...