اوکی گایز.....
این آخرین پارت داستان بلود اِسپورته.
البته نویسنده قول داده که یک پارت نهایی هم اضافه میکنه، که هنوز خبری نیست.
به محض اینکه آپلودش کرد، منم ترجمشو براتون میزارم. اما فعلا، این پارت، پایانِ بلود اِسپورت خواهد بود.لایک،کامنت،فالو یادتون نره.✌️
منو توی اینستاگرام و تلگرام هم دنبال کنید.Insta: larry.cupcaks
Tel: larrycupcaks28💙💚💙💚💙💚💙💚💙💚💙💚💙💚💙💚
هری تمام آخر هفته رو پیش زین موند. از اتاقش بیرون نزد و روی تختش افتاده بود.
گذشتن از لویی سخت ترین کاری بود که توی عمرش قرار بود انجام بده.اونروز بعداز حرف زدن با لویی، پاهاش به زور خودشونو به ماشین لیام رسوندن. در صندلی عقب رو باز کرد و خودشون انداخت توی ماشین. دستاشو روی صورتش گذاشت و گریه میکرد. زین و لیام متوجه قضیه شدن....
سعی کردن تنهاش نزارن.
زین بردش خونه ش. براش غذا گرفت و پیشنهاد داد وید بکشن. لیام هم پیششون موند و ویدیو گِیم بازی کردن. در حالی که هری ساکت نشسته بود و به یه نقطه خیره شده بود."بزودی خوب میشی. باهاش کنار میای. "
زین به هری قول داد."نمیدونم.... نمیدونم چطوری عاشقش نباشم"
"یکم زمان میبره رفیق"
اما هری دلش نمیخواست زمان ببره!
فکر اینکه لویی هم اونو میخواست، اما نمیخواست باهاش بمونه داشت دیوونه ش میکرد.
لویی همه چیز و همه کس رو از خودش می روند. حتی هری رو.... قبل از اینکه برای داشتنشون تلاش کنه.برای هری قضیه کاملا فرق میکرد..اگر لویی انتخاب شده بود و اون مجبور میشد توی دانکستر بمونه، حتما باهاش میموند. حالا هر مدلی که میشد.
اگر لویی فردا میومد، فردا که هیچی، اگر هر لحظه میومد و میگفت نظرشو عوض کرده، هری با آغوش باز و با عشق میپذیرفتش.همچنان به تلویزیون خیره بود و هر از چند گاهی، لیام به عنوان همدردی، آروم دستشو روی پاش میذاشت.
تصمیم گرفت دیگه گریه نکنه. همیشه خیلی احساساتی بود. از وقتی بچه بود. اما نتونست. اشکها بی اختیار میباریدن. صورتشو توی بالشت فرو برد و گریه کرد.
زین کنارش نشست. سرشو بوسید و شونه هاشو مالید. ولی حال هری بهتر نشد.....مثل اینکه قراره خیلی زمان ببره....
**************************
از تختخواب بلند شدن و رفتن به مدرسه خیلی سخت بود. ولی از طرفی هم، امروز اخرین تمرین با تیم فوتبال بود و دوست داشت حتما بره و بچه ها ببینه.
ازشون خداحافظی کنه. کمی با مربی وقت بگذرونه و ازش تشکر کنه. دلش برای همشون تنگ میشد..میدونست لویی هم اونجا خواهد بود، و این سخت ترین قسمتش بود. اما زین بهش گفت که باید بره.
![](https://img.wattpad.com/cover/358507337-288-k939143.jpg)
ESTÁS LEYENDO
BloodSport L.S
Fanficچطوری اینقدر راحت تونست عاشق کسی بشه که از همه بیشتر ازش متنفره!!؟؟ اون فکر کرده کیه؟! چطور میتونه اینجوری اونطرف پیاده رو بِایسته؟! اینقدر جذاب و زیبا! کاری کنه که قلب هری جوری محکم بکوبه که انگار میخواد از سینه ش بیرون بزنه! خدای بزرگ!!! اون از ل...