مشغول درس و حرف شدیم که یه دفعه دیدم توی کلاس پر از موش شده اقای وارنر کلی داد و بیداد کرد و با بچه ها از ازمایشگاه سریع رفتن بیرون .
د.ا.د هری
با فلورا هم گروه شدم . دختر جذابیه . می خواستم باهاش بیشتر اشناشم . همینطور تو فکر بودم که یادم افتاد باید به لویی علامت بدم . بهش علامت دادم و بعد بوومممببب کلاس پر موش شد .
د.ا.د لویی
منتظر علامت هری بودم نمیدونم چه مرگش شده که علامت نمیده . دیدم داره علامت میده سریع دکمه رو فشار دادم .
*فلش بک *
هری - لویی! یادت نره هااا سریع دکمه رو بزن - باشه !! فقط تو زود علامت بده ! - اوکی پس به رابرت بگو حواسش به اقای وارنر باشه! - اوکی .
*پایان فلش بک*
د.ا.د فلورا
وای خدا من خیلی از موش میترسسسمممممم . تا موشارو دیدم داد زدم و از کلاس رفتم بیرون بقیه هم از کلاس اومدن بیرون دنبال راشل گشتم و رفتم پیشش . راشل داشت با خودش میگفت : حتما بازم خرابکاری اوناس اهههه زنگ زیست رفت . گفتم - چی؟ خرابکاری؟ کیا؟ - اااا تو کی اومدی!!!؟ خرابکاری هری و دارودستش دیگه !!! - واقعااااا!؟!؟!؟ - اره مگه نمیبینی چه نیششون بازه .
یه نگاه به دورو ورم کردم و هری و دوستاشو دیدم که دارن میخندن . اون پسره رابرت و اون یکی پسره که توی کلاس بود هم بودن . به راشل گفتم - نگاه کن دارن مثل بز میخندن من ذهره ترک شدم با این موشای لعنتی !!!!"End of part 4"
YOU ARE READING
The First Look (Persian H.S)
Fanfictionفلورا دختري كه با خانوادش به دليل شغل پر دردسر پدر و مادرش از لندن به لس انجلس اومده. اون به يه دبيرستان جديد ميره اونجا دوستاي خوبي پيدا ميكنه ولي با كلي راز از زندگيشون كه حتي فلورا از وجودشون خبر نداره. اون و هري انگار خوششون مياد از هم ولي اصل...