بعد از چند دقيقه رانندگي ما به سالن ارايشگاه رسيديم خيلي بزرگ بود و هري با يكي سلام كرد و يه چيزي در گوشش گفت.. اون خانم رو به هري سر تكون داد و رو به من لبخند زد "اسمت فلورا بود اره؟.. من مارتا هستم و قرار عاشق مدل مويي بشي كه هري بهم گفت"
اون دستشو گذاشت رو كمرم كه منو راهنمايي كنه من فقط سرمو برگردوندمو به هري گفتم "دِ فاك؟" هري به طرزِ مضحكي (مظحك؟ مذحك؟:|) لبخند زد و با سرعت رفت بيرون.
وايسا يعني قرار نيست منتظر بمونهههه... يه دفعه از فكر اومدم بيرون و ديدم يه پسر با موهاي نارنجي و صورت لپي پشت سرم وايساده و لبخند زده
"اسم من متِ و خب ميدونم كه هري گفته بايد سورپرايز باشه، ولي حاضري اين ريسكو بپذيري؟" يه خنده ي شيريني كرد و شروع كرد به شونه كردنِ موهام.. "امممم راستش، ميشه يه جا باشيم كه اينه نباشه؟" من گفتم اوه فاك واقعا من گفتم، عاههه خدا نه من نميخوام موهام به فاجعه سال جديد تبديل شهه...
....
فكر كنم بعد از دو ساعت يه بيشتر كارشون تموم شد و من ميدونم موهام خيلي كوتاه شده چون نميتونم روي كمرم حسشون كنم..
جلوي اينه ايستادم و اوه ما لورددد من خيلي خوب به نظر مياممم
اندازه موهام تا بالاي شونم بود و ميتونستم رگه هايي كه از موهام روشن تورو ببينم و به صورت بي نقصي حالت داشتنمت با يه حالت عجيب گفت فكر كنم يكي اينجا از تماشاي خودش خسته نميشه و خنديد
"واقعا مرسيي"
من هري و ديدم و دوييدم طرفش.. با يه حالتي بهم نگاه ميكرد و سكوت كرده بود حس كردم شايد به نظرش بد شدم.. كم كم لبخند زد و گفتم "بد شده؟!" لبخند تبديل به خنده شد و گفت هولي شتت و به خنديدن ادامه داد
من با يه حالت مات و مبحوت بهش زل زدمو شروع كرد به حرف زدن "شت فلورا شت.. واقعا چجوري خودتو با اون موها تحمل ميكردي.. شت واقعا خوشگل شدييي شت من واقعا به خودم اميدوار شدم و به نظرم انتخابم واقعا بهت ميادد"
ببخشيد؟:| بهم بر خورد
ولي فقط با صداي بلند خنديدمو زدم رو شونش و اونم به خنده ادامه داد و مثل ٢ تا ادمه رواني از سالن خارج شديم.
——————————————مهم
هولي شت گايز هولي شتتتتتتت
بعد ٣ ساللللللل
فاعكككك
بعد ٣ سال چپتر بعديو نوشتم
راستش من نزديك ٣٠/٤٠ تا چپتر براي اين نوشته بودم اما در يك حركت احمقانه بدون اينكه بك اپ بگيرم از ايكلودم ريستش كردم و همه نوتام رفت و ديگه زيادي تنبل بودم واسه دوباره نوشتنش و الان وقتي ديدم يه نفر دو ساعت پيش كامنت گذاشته و هنوز خواننده داره ذوق كردم و نوشتم 😹
و واقعا عاشقتونم كه ميخونين
و من دارم از اول مينويسم ادامشو چون واقعا يادم نيست اون موقع چي نوشته بودم.. لطفا بهم بگين دوست دارين داستان تو چه راهي پيش بره (مثلا رومانتيك، كمدي، يا جوك و اينا)
ESTÁS LEYENDO
The First Look (Persian H.S)
Fanficفلورا دختري كه با خانوادش به دليل شغل پر دردسر پدر و مادرش از لندن به لس انجلس اومده. اون به يه دبيرستان جديد ميره اونجا دوستاي خوبي پيدا ميكنه ولي با كلي راز از زندگيشون كه حتي فلورا از وجودشون خبر نداره. اون و هري انگار خوششون مياد از هم ولي اصل...