Part 14:

95 8 0
                                    

Part 14 :
‎بعد از 20 دقيقه مزخرف رسيديم به يه رستوران داغون فسفود چيني وارد كه شديم بچه هارو ديديم و رفتيم پيششون و شروع به حرف زدن كرديم .....
‎چند دقيقه بعد يه دختر كه با لحجه چيني حرف ميزد منو رو برامون أورد .
‎چييييييييييي؟؟؟؟ اين واقعا حال بهم زنه كه بخواي
‎سوسك سوخاري بخوري .
‎بعد از چند دقيقه ديدم همه منتظرن كه من سفارش بدم به زووورررر يه خوراك سبزيجات گرفتم فك كنم بهترين انتخابم بود از بين اون غذاها 😁.
‎نايل - اي بابا من گشنمه چرا نمياره غذامو !!!!😭. ناتالي - ميشه اروم باشي ؟! همه گشنشونه !!!!
‎تقريبا ١٠ دقيقه بعد غذاها اومدن نايل به سمت غذا حمله ور شد و من فقط به غذام نگاه ميكردم و دعا ميكردم خوش مزه باشه كه هري گفت - خوش مزس بخور ! - با اون چاپ استيكاي مسخره يكم خوردم اونقدرام بد نيست يا چه طوره بگم خوبه . هري - خوب بود ؟ - اره خيلي 😍.
‎بعد از شام نايل و ناتالي رفتن و نينا و لويي هم بعد از اونا فقط راشل و رابرت و من و هري بوديم كه رابرت گفت - راشل ! من بايد برم خونه ! 😁 راشل - اها باشه پس منم برسون ! فعلا باي بچه ها فردا ميبينمتون ! گفتم - باي و رو به هري گفتم - من بايد برم خونه ، تا كي ميخواي اينجا بشيني ؟ همه رفتن ! - همه به ما چه !!! - الان چه فايده اي داره نشستي اينجا پس من رفتم !
‎بلند شدم برم كه هري دستمو گرفت و منو نشوند و گفت - به نظرت ساعت ١١ شب اينجا تاكسي هست ؟
‎حق با اون بود گفتم - پس پاشو بريم لطفااااا فردا بايد بريم مدرسه !!! نگام كرد ولي سرشو برگردوند و جوابي نداد سرمو گذاشتم رو ميز .
‎اخه اين چرا اينجوريه ؟ چه لذتي داره تو يه رستوران كه خاليه بشيني و كار كناشم منتظر تو باشن تا بري !!!!به خدا اين ديوانس !!! با همين فكرا چشام سنگين شد....

The First Look (Persian H.S)Место, где живут истории. Откройте их для себя