د.ا.د راشل
من درس زیست رو خیلی دوست دارم . فلورا کنارم نشسته بود . چند دقیقه بعد دارودسته هری اومدن و نشستن ته کلاس . اقای وارنر وارد کلاس شد . اقای وارنرمعلم زیستمونه و خیلی خوب و باحاله . اقای وارنرشروع کرد به درس دادن . وقتی درس دادنش تموم شد گفت - خب ! حالا میخوام برای هر کدومتون یه هم گروهی انتخاب کنم .
واییییییی خدایا من دوباره با جرمی هم گروه نشم . جرمی بچه خرخون کلاسه .
السا با دیوید , رابرت با راشل و فلورا تو هم با هری .
وایییی باورم نمیشه رابرت هم گروهی من شد . خیلی خوشحالم .
د.ا.د فلورا
رفتم سمت هری و اروم نشستم یاد حرف راشل افتادم که گفت : هری لات مدرسس و قابل اعتماد نیست. یکم ترسیدم . اما هری بلافاصله روبه من کرد و خیلی صمیمی گفت - چه خبرا ؟ من هول شدم و گفتم - بد نیستم . هری - خوبه که با یه دختر هم گروه شدم !! من هیچی نگفتم و فقط نگاش کردم . دوباره گفت - اسم من هریه . - خوشبختم منم فلورا هستم . اقای وارنر - خب بچه ها با هم گروهی های جدیدتون اشنا شدید . کار ازمایش تون رو شروع کنید .
راشل با رابرت هم گروه شده بود براش خوش حال شدم . همینجوری مشغول درس و حرف شدیم که یه دفعه ........
"End of part 3"
YOU ARE READING
The First Look (Persian H.S)
Fanfictionفلورا دختري كه با خانوادش به دليل شغل پر دردسر پدر و مادرش از لندن به لس انجلس اومده. اون به يه دبيرستان جديد ميره اونجا دوستاي خوبي پيدا ميكنه ولي با كلي راز از زندگيشون كه حتي فلورا از وجودشون خبر نداره. اون و هري انگار خوششون مياد از هم ولي اصل...