د.ا.د هری
صبح ساعت 7 با صدای مزخرف ساعت بیدار شدم اخه کدوم احمقي اینو کوک کردهههه تنها جوابم این بود : خودم ! رفتم توی اشپز خونه و مثل همیشه شیر موز با موز و کیک موزی خوردم !
دیشب ژاکت فلورا تو ماشین مونده بود امروز باید بهش بدم . حالا کی حال داره گوشیمو برداشتم و به فلورا پیام دادم .
د.ا.د فلورا
داشتم صبحونه میخوردم همزمان گوشیمم برداشتم که دیدم یه پیام از هری دارم : ساعت 5 پارک ****.
چه قد این پسره پررو منم نمیرم تا حالش جا بیاد .
گوشیمو خاموش کردم و در کمال ارامش به خوردن صبحونم ادامه دادم .
ساعت 2 شد من تا الان 2 تا فیلم دیدم دیگه حوصلم داشت از مغزم میزد بیرون تصمیم گرفتم برم یکم قدم بزنم و خرید کنم پس به نینا زنگ زدم بدبخت هنوز خواب بود نتیجه : خودم به تنهایی رفتم .
کارم ساعت 4 تموم شد خواستم برم خونه که گوشیم زنگ خورد . راشل - سلام !فلورا حوصلم سر رفت کجایی - سلام! من خرید بودم الان میخوام برم خونه میخوای بریم کافی شاپ ***** . - باشه 40 دیقه دیگه میبینمت .
سریع رفتم خونه و خریدامو گذاشتم و رفتم کافی شاپ راشل اونجا بود.
ساعت 5:30 با راشل رفتیم سینما . ساعت 8 فیلم تموم شد. بارون شدیدی میبارید سریع از راشل خدافظی کردم و یه تاکسی گرفتم و به سمت خونه راه افتادم تاکسی توی کوچه نرفت و مجبور شدم پیاده برم بد تَر از اين نميشهههه یکم نزدیک خونه که شدم با یه صحنه ی واقعاااااا عجیب روبه رو شدم چرا بدترم ميشههه !
"End of part 8"
ESTÁS LEYENDO
The First Look (Persian H.S)
Fanficفلورا دختري كه با خانوادش به دليل شغل پر دردسر پدر و مادرش از لندن به لس انجلس اومده. اون به يه دبيرستان جديد ميره اونجا دوستاي خوبي پيدا ميكنه ولي با كلي راز از زندگيشون كه حتي فلورا از وجودشون خبر نداره. اون و هري انگار خوششون مياد از هم ولي اصل...