Part 6

164 27 0
                                    

د.ا.د فلورا
خیلی خوب بود که می خواستیم بریم شهر بازی من واقعا عاشق شهربازیم. توی لندن زیاد میرفتم با دوستام ولی اینجا نرفتم . اینکه میخواستم برای اولین بار با هری برم بیرون خیلی خوب بود , دوست دارم بیش تر باهاش اشنا شم .
زنگ خورد و با راشل سر کلاس جغرافی. زنگ اخر بود نمیتونم صبر کنم تا بریم بالاخره س اعت 5 شد و تعطیل شدیم راشل گفت : الان چی کار کنیم - بریم دیگه - نمیشه اخه پسرا تا 6:30 بسکتبال دارن - چقد زیاد - اره چون برای 1 ماه دیگه مسابقه دارن توی تیم مدرسن - اها .
داشتیم حرف میزدیم که نینا اومد و گفت - راشل! ما حوصلمون سر رفته بیاید بریم یه جایی ! راشل - خب ما بعد تمرین میخوایم بریم شهر بازی شما ام بیاین. نینا - چه خوب پس ماام میایم من برم به ناتالی و بقیه بگم - اوکی برو.
بعد از چند دقیقه نینا با ناتالی و کریستین و سلنا برگشت . سلنا گفت : خیل خببب کی میریم ؟؟ راشل - بعد از تمرین
یکم حرف زدیم و بعد رفتیم بسکتبال پسرارو تماشا کردیم هری واقعا عالی بازی میکرد این قدر محو بودم که اصلا گذشت زمانو نفهمیدم یه دفعه یه دست جلوم دیدم که داره بالا پایین میره . ناتالی - فلورا ! فلوراااااا! - هاها بله ؟ - کجایی تو یه ساعت دارم صدات میکنم بیا بریم تمرین تموم شد. - واقعا؟ - اره دیگه یعنی اینقدر محو بودی ؟ (با خنده)
با حرف ناتالی خندم گرفت و رفتیم بیرون 5 دقیقه بعد پسرا اومدن. هری - خب ناتالی که با نایل میره نینا و راشلم با لویی و رابرت پس فلورا ام با من میاد . نینا - باشه پس اونجا میبینمتون .
هری - قصد سوار شدن نداری ؟؟ یه لحظه از فکر اومدم بیرون دیدم هری در ماشینو باز کرده و لبخند میزنه گفتم - مرسی. و سوار شدم تا شهر بازی 30 دقیقه راه بود رسیدیم از ماشین پیاده شدم . واوووو چه قدر خوبه اینجا تو فکر بودم که دیدم بچه ها دارن میان طرف ما ......
"End of part 6"

The First Look (Persian H.S)Onde histórias criam vida. Descubra agora