p3

812 40 72
                                    

بازنده هیچ وقت نمیفهمه اگه فقط یک بار دیگه تلاش میکرد چی میشد

( هستی جونم که با قلبای رنگی رنگیت بهم انرژی دادی این پارت برای توعه )

بله🧑🏼‍⚕️😷

(خوشبختانه عمل جراحی داریوش موفقیت آمیز بود ، بچه ها برای بهبودی هرچه سریعترش دعا کنید تا بتوونه دوباره رو شکم بخوابه 🙏 )

زنگی که باید به رفتن آتش از خونم منجر میشد به اومدن همه ی خانواده اینجا ختم شد ‌.

جلسه ی از پیش تعیین نشده ای برای خر کردن من به منظور تقسیم ارثی که بابا به نام من زده بود

حوصله چایی درست کردن نداشتم تو این یه ماه و خورده ای اخیر به حدی درست کرده بودم که دلم خواست امروز با توجه به ژانر دعوتیشون به خودم استراحت بدم و با اخم زهرمارم ازشون پذیرایی کنم

_ این آخریا بابا خدابیامرز هوش و حواس درست حسابی نداشت

حرف داریوش تموم نشده بود که زهرا پرید وسط

_ فکر میکنیم بایدبخاطر بیماریش وصیت نامه اعتبار قانونی نداشته باشه ، این تو بودی که همش پیشش بودی وقتی وصیتش و مینوشته حتما یادش رفته که چندتا بچه دیگه هم داره

_ صبر کن ببینم یعنی میگی بابا آلزایمر داشت ؟

با تایید و سر تکون دادناشون چشمام داشت از حدقه میزد بیرون

_ کاش حداقل بخاطر این خونه کلنگی و چارتا مغازه زیر سوالش نبرید اون آلزایمر نداشت خیلی هم خوب همه رو یادش بود و ازتون گله میکرد که چرا فقط سالی یه بار اونم عیدا بهش سر میزنید

همیرا روسری منجوق دوزی شده ی مشکیش و صفت تر کرد و غر زد

_ ما هممون کار و زندگی داریم عین تو بیکار و الاف نبودیم که بخوایم بشینیم ور دلش یکمم احترام بزرگترت و نگه دار وقتی چیزی بهت میگیم بگو چشم

_ اگه آلزایمر داشت چجوری پنجاه درصد باقی اموالش و به نامتون زد

_ نگا کن این چشم دریده رو خواهر چجوری واسه دو قرون دوهزار داره تو رو خواهر برادراش درمیاد

صدای کوبیدن اعصا به زمین همه رو از جا پروند

باباجون با تشر نگاهی به همه انداخت

_ بس میکنید یا نه ؟ الان وقت این حرفاست ؟ هنوز کفن پسرم خشک نشده بچه هاش سر ارث افتادن به جون همدیگه ؟ اونم جلوی من ؟

آقا بزرگ خیلی عصبانی بود .

_ این چه حرفیه آقاجون ما فقط میگیم ارث و میراث باید یکسان تقسیم بشه تا فردا پسفردا ناراحتی پیش نیاد و کسی خدایی نکرده دلخور نشه

ای آهوی موزمار تو آهویی ؟ اسمت و باید میزاشتن روباه مکار

دیگه نشنیدم چی میگن چون به آشپزخونه پناه بردم و کتری و آب کردم

برادر زاده وحشی من Where stories live. Discover now