p4

808 44 121
                                    

( چه سیلی تو سیلی شد 🤣 .. شتک پتک از چپ و راست سیلی میخوابه زیر گوش اینا )

درد داشت ... اما بهتره بگم در مقابل ترسی که افتاد تو جونم هیچی نبود

تموم شد ... فهمیدن از اتاقش اومدم ؟

دست سردم و رو صورتم گذاشتم

جاش میسوخت ، استخون گونم یکم درد میکرد

اما صدام درنیمد

با عصبانیت بازوم و گرفت و کشید داخل

همگی لباس پوشیده و آماده پشت در جمع شده بودن و

با تعجب به زهره ی عصبانی نگاه میکردن که بی معطلی

خوابونده بود زیر گوشم

هیچ صدایی از هیچکس در نمیومد ..

عرق دستام و با چنگ زدن پایین بلوزم پاک کردم

بازوهام زیر فشار انگشتاش داشت خورد میشد

_ همین الان میری محضر و این مسخره بازی و تمومش میکنی

اگه تا الان یکم شک داشتم دیگه برطرف شد

فکر کنم چهار پنج تا سکته رو پشت سر هم زدم

فهمیدن ... از کجا فهمیدن .. من که قبل اینکه داریوش

ببینتم از اتاقش فرار کردم

همه آتیشا از گور تو بلند میشه آتش

بغضی که سعی داشتم با تموم قدرت قورتش بدم ترکید

هق هقه لابه لای حرفام و نمیتونستم کنترل کنم

_ من بی گناهم نمیخواستم اینجوری شه اصلا نفهمیدم چیشد اون بزور اینکار و کرد

زهره با حرص هولم داد عقب و سرم داد کشید

_ پس داری اعتراف میکنی که زورش کردی بزنه به نامت ؟

وایسا ببینم چی ؟

اشکام و پاک کردم

_ راجب بابا خدابیامرز حرف میزنی ؟

بی معطلی دست عباس شوهر کچلش و گرفت و توپید

_ ازت انتظار نداشتیم سر مال و اموال اون خدابیامرز اینقدر حریص باشی بیا بریم عباس اینجا دیگه جای ما نیست

زهرا و شوهرش رسول هم پشت سرشون با اخم رفتن

همیرا اخم غلیظی کرد و گفت

_ با این کارات فقط داری تن بابارو تو گور میلرزونی خجالت هم خوب چیزیه

زیرلب غرزنون از کنارم گذشت ... بی حوصله به نفر بعدی نگاه کردم

قطاری پشت سر هم یکی یکی از روم رد میشدن

منتظر تشر آهو بودم که خب با کتری تو دستش سوپرایزم کرد

برادر زاده وحشی من Where stories live. Discover now