p7

936 45 171
                                    

گریه ام زیاد هم طول نکشید ..

درسته که اشتباهای زیادی داشتم ولی

اینطور که آتش میگه نیست .. منم قربانی گذشتم ..

همه واسه خرید رفته بودن بیرون

فقط من و رها و

ساناز و آتش مونده بودیم ..

گازی از سیب زدم و با برخورد ظرفا یادم اومد

کیارش هم نرفته بود .

نگاه گذرایی انداختم .. با اون شلوارک هاوایی دستکش

به دست ظرفارو کف میزد و می‌شست

خیلی پسر گلی نیست ؟

مخصوصا شلوارکش که دیگه خیلی گل گلیه ..

گاز دیگه ای از سیبم گرفتم و با تفکر به آتش خیره شدم

ساناز و رها دو طرفش رو مبل نشسته بودن و نوبتی

مغزش و بکار میگرفتن

اسمش واقعا بهش میومد .. ساناز ..

صورت نازش با خنده های ریزش چال میفتاد و اینقدر

خوشگل میشد که منم نمیتونستم ازش چشم بردارم

واقعا همیشه این سوال تو مغزمه که ینفر چجوری

می‌تونه بدون فیلتر اینستا و اسنپ چت اینقدر واقعی

خوشگل باشه ..؟

یه زیبایی عصبی کننده داره که رو اعصابم

پاتیتاژ میره

اینطور که پیداست فقط من و نه .. که رهارو هم عصبی

کرده بود

طوری که با ناز میخندید و نگاه آتش و دنبال خودش

میکشید داشت رهارو به مرز انفجار میرسوند

از دیدنش که چیزی نمونده بود منفجر بشه لذت میبردم

نمیدونم چرا اینقدر از این دختر بدم میاد

شاید هم بدونم

رها به معنای واقعی کلمه همیشه عین خرابا رفتار میکنه

حتی همین الان که با نیم وجب نیم تنه قرمزش

سینه های عملیش به نمایش گذاشته

مثلا رژ لب قرمزی که از مرز لبای ژل زدش رد شده

یا این شلوارکی که از شورت بدتره و میگه لطفا من را

در بیاورید و با صاحبم زارتان زورتان کنید

هزاران بار توبه

من با عمل و تغییرات صورت مخالف نیستم ..

خودمم نیم سیسی ژل زدم و این دماغ قلمی خوش

فرم کاردستی دکتره

ولی خدایی رها دیگه خودش و شبیه میمونا کرده

برادر زاده وحشی من Where stories live. Discover now