( این پارت آخراش یکم مورد مونکراتی داره که توصیه میکنم محدودیت سنی و حتما رعایت کنید 🔞 )درد سوختگی که تو آشپزخونه با اون پاکت پول به دلم زد حتی از زخم اون شبش هم بدتر بود
همونجا ..
درست روی کاشیای سرد و یخ زده .. اتیش گرفتم
سوختم .. خاکسترشدم .. بهتره بگم دود شدم قشنگ
جوری درهم شکستم که حتی اسمم و هم یادم رفت .. شخصیت خورد شدم پایین ریخت و هیچی ازم نموند
یه آدم مگه چقدر توان داره ؟
اینکه چجوری تن بی حس شدم و از کف آشپز خونه جمع کردم یادم نیست
اون پاکت با پولش روی اپن موند
درد و رنجی که حس میکردم فراتر از توانم بود
رفتم ..
نه چیزی میدیدم نه چیزی حس میکردم
فقط صدای بوق ماشینایی که از کنارم رد میشد و میشنیدم
کل وجودم میسوخت .. غرورم سوز میداد
بغضی که گیر کرده بود نمیخواست بشکنه انگار از درون تهی شده بودم
احساس سیاهچاله ای و دارم که داره خودش و ازداخل میخوره
موهام رهای رها تو باد میرقصید .. به این فکر کردم که چقدر رنگ خون بهشون میاد نه ؟
راهم کج شد و قدم به اتوبان گذاشتم
سرعت ماشینا از بادی که ایجاد میکرد لباسام و تکون میداد .. یکم خسته ام دلم میخواد بیشتر بخوابم
مثلا تا همیشه
یهو به خودت میای میبینی بریدی و یه قدم دیگه برمیداری
و بعد باز هم یک قدم دیگه به مرگ نزدیک تر میشی
دستی نیست نگهت داره
YOU ARE READING
برادر زاده وحشی من
Romance« این قرص و بخور .. مطمئنا نمیخوای از برادر زاده ات حامله شی .. منم نمیخوام بابای بچه ات بشم » روز های پارت گذاری : شنبه و یکشنبه