این دردی که من و از درون میخورد .. ابدا فیزیکی
نمیتونست باشه .
این تنگی نفس .. این احساس چندشی که سطح پوستم
و در بر گرفته بود .
حالم خوب نیست ..
دوست داشتم اوق بزنم .. و جونم بالا بیاد .
اره این دل کثیفم دوست داشت زندگیش و بالا بیاره ..
کل حس های بد دنیا رو در نظر بگیر .. همشون
تو سینم چرک کرده بود ..
گناهی که مرتکبش شدیم .. مثل عفونت تو ذهن و
بدنم پخش میشد .
پشیمونی عین خوره داشت مغزم و میخورد ..
زانوهام و بغل کردم .. اشکام قطره قطره از تیغه ی بینیم
سر میخورد و روی چرم ماشینش میریخت .
حالم بده .. خیلی بد
دردی که تو کمرم میپیچید با سوزش زیر دلم ثانیه به
ثانیه ی اون رابطه ی حروم و یادم مینداخت ..
آتش بهم تجاوز کرد ..
تجاوز ؟ ... طبیعیه که زیر متجاوزم ارضا شده بودم ؟
طبیعی نیست ..
حس دستای زمختش روی پوست برهنم تحریکم کرده
بود .. دلم میخواد بمیرم .
بیشتر تو خودم فرو رفتم .. بعد اینکه ارضا شد ، دیگه
کاریم نداشت .. انگار براش وجود خارجی نداشتم .
دیگه بود و نبودم واسش مهم نبود
صندلیا عقب .. به پهلو دراز کشیده بودم و بی صدا اشک
میریختم .
ماشین با جیغ ترمز ایستاد .. وقتی پیاده شد گریه
بی صدام تبدیل به هق هق شد .
آتش بود
درست مثل اسمش دور بدنم پیچید و روحم و سوزوند
رد سوختگی که بجا گذاشت عمیق تر از چیزیه که
کلمات بتونن بار توصیفش و به دوش بکشن ..
داغی رو دلم گذاشت که هیچ وقت خوب نمیشه
نمیدونم چند بار ایستادیم و از ماشین پیاده شد ..
اینکه کجا میرفت هم نفهمیدم ..
تو دنیای خودم بودم و برای مرسانایی که خاکستر کرده
بود .. عزاداری میکردم
چهل روز پیش پدرم و از دست دادم و امروز .. خودم
_ پیاده شو
با صدای خشنش که هیچ لطافتی نداشت نگاهش کردم
YOU ARE READING
برادر زاده وحشی من
Romance« این قرص و بخور .. مطمئنا نمیخوای از برادر زاده ات حامله شی .. منم نمیخوام بابای بچه ات بشم » روز های پارت گذاری : شنبه و یکشنبه