Part 5

50 15 8
                                    


«یوهوووووو! بالاخره! امروز هیچ گزارش کوفتی ندارم که بنویسم! یسسسس!» لوهان با صدای بلندی ذوقش رو ابراز کرد. همه به کارهاش عادت داشتن. هیچ کس به داد و بی‌دادهاش اهمیتی نداد. «هی بچه‌ها! بیاین جشن بگیریم!»

هایکوان ابرویی بالا انداخت. «دقیقا به چه مناسبتی؟ من هنوز تا خرخره بین گزارشام گیر کردم.»

«شاید اگه انقدر همیشه‌ی خدا سرگرم حرف زدن با ژوچنگ نبودی، می‌تونستی زودتر کارت رو تموم کنی. یه نگاه به جان بنداز. ببین چند روزه گزارشاتش رو تکمیل کرده.» لوهان دست به سینه ایستاد و به هایکوان چشم‌غره رفت. جان سرش رو از میزش بلند کرد تا با گیجی بهشون نگاه کنه.

«ها؟ من؟ من چی کار کردم؟» فقط متوجه شده بود اسمش رو گفتن. اما نفهمیده بود درباره‌ی چی دارن حرف می‌زنن.

«آره. تو. جناب‌عالی امشب با ما میای بریم جشن بگیریم. "نه" در کار نیست. مجبوری!»

«ببخشید لوهان. اما واقعا نمی‌تونم همراهیت کنم.» کن با لحنی ملایم گفت.

«چی؟؟؟ نمیای؟ اما باید بیای!» لوهان اصرار کرد و باعث شد صورت کن در هم بره.

«ببخشید پسر. امروز خیلی خسته‌ام. دیگه پیر شدم. نمی‌بینی؟»

«بیخیال شو دیگه لوهان! بذار این پیرمرد استراحت کنه. من و جان باهات میایم. خوبه؟» هایکوان سعی کرد اون رو قانع کنه. لوهان هم با لب‌هایی برچیده روی صندلیش ولو شد؛ اما دیگه مخالفتی هم نکرد.

«بابا. مطمئنی نمی‌خوای با ما غذا بخوری؟» جان به سمت پدرش رو کرد. می‌خواست مطمئن بشه که مشکلی وجود نداره.

کن هم با اطمینان سری تکون داد. «آره. واقعا می‌گم. شما پسرا برین و کلی خوش بگذرونین.»

جان لب‌هاش رو به هم چفت کرد و حرفی نزد. اما قبل از اینکه از اداره خارج بشن، جان حاضر بود قسم بخوره که دید پدرش یه کاسه‌ی نودل از کشو بیرون آورد و روش آب جوش ریخت.

جان با ابروهایی در هم کشیده و شانه‌هایی منقبض قدم برمی‌داشت. یه مشکلی پیش اومده بود. به نظر می‌رسید که پدرش برای تک تک وعده‌های هفته‌ی گذشته فقط داره نودل می‌خوره. جان نمی‌دونست باید در این باره با پدرش حرفی بزنه یا نه. تصمیم گرفت سکوت کنه. مطمئنا چیزی نشده بود.

اما اون شب، با این که چند لیوان آبجو خورده بود، به اندازه‌ای هشیار بود که متوجه اطرافش بشه. به اصرار لوهان و هایکوان مجبور شده بود توی نوشیدن آبجو باهاشون همراهی کنه.

بعد از اینکه لوهان بیهوش شد و روی شونه‌ی هایکوان خوابش برد، از هم خداحافظی کردن. هایکوان از جان پرسید که آیا می‌تونه تنها بره خونه یا نه؛ جان هم بهش اطمینان داد که مست نشده. همیشه پیش رفیقاش وانمود می‌کرد تحمل بالایی نسبت به الکل داره.

Your MaskWhere stories live. Discover now