وقتی دقیقا یک دقیقه از نیمهشب گذشت، هایکوان علامت داد که وقت شروع عملیاتشونه.
طبیعتا لوهان جلوی همیشون ایستاده بود. با غرور و حالتی موقر و خیالی آسوده به سمت ورودی کلوب رفت. هایکوان، کن و جان هم با همون بیخیالی دنبالش رفتن.
دلشورهی عجیبی به دل جان افتاده بود. فقط امیدوار بود که امشب همه چیز ختم به خیر بشه....
جان واقعا از اون جوانهایی نبود که اهل بار، کلوب یا حتی مشروب نوشیدن باشه. هیچ وقت نتونست بفهمه چنین چیزایی چه جذابیتی برای بقیه دارن. وقتی کنار ماشین ایستاده بود هم میتونست کاملا صدای موسیقی کلوب رو بشنوه؛ اما حالا که واردش شده بود، میتونست بگه این یه تجربهی بسیار متفاوته.
لحظهای که پاش رو داخل کلوب گذاشت، حس کرد صدای بلند آهنگ اون رو احاطه کرده. دمای هوای دور و برش بلافاصله افت کرد و تمام تنش مور مور شد. برای چند لحظه، پشیمون شد که فقط یه پیراهن آستین کوتاه پوشیده. پشیمون شد که چرا از همون اول یه ژاکت به تن نداشته.
بوی زنندهی الکل همهجا پیچیده بود و نور چراغهای نئونی، گوشههای تاریک کلوب رو روشن کرده بودن. جان به خودش اجازه نداد که خیلی دور و برش رو بررسی کنه و فورا دنبال لوهان راه افتاد.
کن فریاد کشید تا صداش به گوش جان برسه: «استرس داری؟»
جان با صدایی بلند جوابش رو داد. «فقط یه ذره.»
«زود بهش عادت میکنی. یادت باشه، سلامتت مهمترین اولویته.» انگار که پدرش فراموش کرده بود این آخرین ماموریتشه. جان بهش جوابی نداد. اصلا وقت نکرد جوابی بده؛ چون لوهان مقابل یکی از رقصندهها توقف کرد. پشت اون رقصنده، یک ردیف پله قرار گرفته بود که به اتاقهای خصوصی میرسید.
اون رقصنده با قدمهایی کشیده به سمتشون اومد و همهشون رو برانداز کرد. نگاهش روی لوهان که وزنش رو روی یک پا انداخته و دستبهسینه ایستاده بود، متوقف شد.
با عصبانیت گفت: «اینجا برای دسترس عموم نیست. بار نوشیدنی اون سمت کلوبه.» جوری حرف میزد که انگار داره چند تا بچه رو دست به سر میکنه. لوهان جوری رفتار کرد که انگار نه انگار اتفاق خاصی افتاده. به پای دیگهاش تکیه داد و یکی از دستهاش رو به کمرش زد.
با لبخند معنا داری که بهلب داشت، گفت: «من که دنبال بار نمیگردم.» رقصنده واکنشی از خودش بروز نداد. «راستش رو بخوای، من دقیقا همون جایی هستم که باید باشم.»
رقصنده ابرویی بالا انداخت. «خب، کمکی از من برمیاد؟»
لوهان لبخند دیگهای تحویلش داد. آرام گردنش رو چرخوند و بعد از چند لحظه کاملا گردنش رو عقب داد تا ترقوهش رو به نمایش بگذاره. وقتی که دوباره گردنش رو صاف کرد، جان دیده که اون رقصنده با نگاه عجیبی آب دهانش رو فرو داد. لوهان جلو رفت و یکی از دستانش رو دور گردنش انداخت.
YOU ARE READING
Your Mask
Fanfiction╮✮ کاپـل ❲ ییـجان␋ورس، کوانچنگ ❳ ╮✮ ژانـر ❲ جنایی، خشونتآمیز، قتلزنجیرهای، اسمات، عاشقانه ❳ ╮✮ نویسـنده ❲ 𝑆𝑎𝑥_0𝑃𝐻𝑜𝑛𝑒 ❳ ╮✮ ترجمه و بازگردانی ❲ 𝑀𝑎𝐻𝑑𝑖𝑠 ❳ بازگردانی از کاپل وگاس پیت. نسخه اصلی در واتپد آپلود شده 📚↷برش...