ذهنش فریاد میکشید: «درد داره!» اما وقتی خواست دهان به فریاد باز کنه، نتونست. سرش به زمین برخورد کرد. آخرین چیزی که دید، کشیده شدن جسم بیهوش مینت توسط یک مرد سیاهپوش بود و بعد همه چیز در تاریکی محو شد.
با شنیدن صدای برخورد چیزی آهنی به زمین، ذهنش به زمان حال برگشت. سرش رو به سمت صدا چرخوند. دید که در گوشهی تاریکی از اتاق، مردی خم شده تا میلهی آهنی که از دستش افتاده بود رو برداره.
با راست ایستادن مرد، لرزی به تن سام نشست. نور چراغ بالای سر سام از سطح اون میلهی فلزی بازتاب میشد.
مرد یک پیشبند مشکی رنگ پوشیده بود و نقابی روی صورتش داشت که بینی و لبهاش رو میپوشوند. چشمانش رنگ عجیبی داشتن. یه چیزی مابین سبز و آبی. سام حدس زد که لنز گذاشته؛ چون چنین رنگ چشمی بین آسیاییها کمیاب بود.
آشنا بهنظر میرسید؛ اما با وجود اون نقاب، سام نمیتونست متوجه بشه که مرد رو کجا دیده. همون موقع، صدایی از کنارش شنیده شد. سرش رو به سمت مینت که تاره داشت بههوش میاومد برگردوند.
«خیلی هم عالی. جفتتون به هوش اومدین.»
واقعا خیلی آشنا میزد.
مرد قدمی به سمتشون برداشت. میلهی آهنی رو بین دستانش فشرده بود. «این کار رو برای من یکی که خیلی راحتتر میکنه.»
حتی با اینکه لبهاش پوشانده شده بود، سام میتونست ببینه... میتونست حس کنه که اون داره لبخند میزنه. این یارو دیگه چه روانیِ سادیستی بود؟
دهان به ناسزا باز کرد. «مگه مغز خر خوردی عوضی؟!»
از حالت چشمان اون دیوانه مطمئن شد که با این حرف، لبخندش گشادتر شده.
مرد شانه بالا انداخت. «یه جورایی آره. البته فکر کنم خیلی زود به جواب سوالت میرسی.»
«حرومزادهی روانی! ما رو با خودت کدوم گوری آوردی؟» سام تقلا کرد تا بدنش رو از طنابهایی که اون رو بسته بود آزاد کنه؛ اما هیچ فایدهای نداشت.
«معمولا بعد از کشتن کسایی که میارمشون اینجا، روی بدنشون یه رز خوشگل میکشم. اما خب، اگه شما دو تا نکبت رو بکشم، افسر جونم کلهی منو میکنه. برای همینم فقط یه راه برام میمونه.» خندید و میله رو روی زمین انداخت. صدای برخورش با زمینِ سیمانی در اتاق پیچید و باعث شد سام از ترس در خودش جمع بشه.
مینت زیر لب گفت: «یه گل.... میکشی..؟» کم کم تکههای پازل در ذهنش کنار هم قرار گرفتن. چشمانش به دست مرد که به سمت جیبش رفت دوخته شده بود. چیزی از جیبش بیرون آورد. یه خنجر. «گوه توش...»
توجه سام به درخشش خنجر زیر نور چراغ جلب شد. تنش لرزید. «تو....» نتونست حرفش رو ادامه بده. وحشت کرده بود.
YOU ARE READING
Your Mask
Fanfiction╮✮ کاپـل ❲ ییـجان␋ورس، کوانچنگ ❳ ╮✮ ژانـر ❲ جنایی، خشونتآمیز، قتلزنجیرهای، اسمات، عاشقانه ❳ ╮✮ نویسـنده ❲ 𝑆𝑎𝑥_0𝑃𝐻𝑜𝑛𝑒 ❳ ╮✮ ترجمه و بازگردانی ❲ 𝑀𝑎𝐻𝑑𝑖𝑠 ❳ بازگردانی از کاپل وگاس پیت. نسخه اصلی در واتپد آپلود شده 📚↷برش...