Part 21

39 13 1
                                    


هایکوان به حرف اومد. هفت‌تیرش رو به سمت مارکو گرفته بود. «تو به جرم قاچاق مواد مخدر بازداشتی. هر چیزی که بگی توی دادگاه برعلهیت استفاده می‌شه. اسلحه‌ات رو بنداز. زانو بزن و دستات رو بذار روی سرت.»

مابین اون همه سر و صدا و آشوب، جان ناگهان صدای پدرش رو شنید. «عزیزم...؟»

ابروهاش رو در هم کشید. پدرش هیچ وقت هیچ کسی رو با این صفت صدا نمی‌زد. هیچ کس به جز...

«مامان؟»

نگهاش به زن لاغر و ضعیفی افتاد که روی کاناپه افتاده بود و با یه پوزخند چندش‌آور بهشون خیره شده بود.

زن خنده‌ای کرد. لب‌هاش رو تکون داد. داشت چیزی زمزمه می‌کرد. با اینکه جان نمی‌تونست حتی یک کلمه از حرف‌هاش رو بشنوه، اما حس می‌کرد داره مقابلش فریاد می‌کشه. دقیقا مثل گذشته. «چه دورهمی خانوادگی جالبی شد. اینطور نیست؟»

پیش از اینکه بتونه واکنشی بده، صدای شلیک گلوله‎ای در گوشش پیچید. صدای ناله‌ای از پشت سرش به گوشش رسید. سرش رو برگردوند. دید که صورت کن از شدت درد در هم رفته. تازه اون موقع بود که متوجه شد چندین نفر مقابل ورودی ایستادن و اسلحه‌هاشون رو به سمت افراد داخل اتاق نشونه گرفتن.

کن روی زمین افتاد. انگار که دیگه پاهاش توان نگه داشتن جسمش رو نداشتن. محکم شانه‌اش رو نگه داشته بود. نفس‌هاش کوتاه و سریع شده بودن. لعنت! پس نیروی پشتیبانی کدوم گوری بود؟

به سمت لوهان چرخید. لوهان هم مثل اون وحشت کرده بود. انگار که تونسته بود فکر جان رو بخونه، چون بهش نگاه کرد و سرش رو به طرفین تکون داد. دقیقا پیش از اینکه وارد اتاق بشن، لوهان به بنگ پیغام داده بود. مطمئنا نیروی پشتیبانی به زودی می‌رسید.

اون موقع بود که جان متوجه شد. گور بابای بنک. گور بابای خودش و هفت جد و آبادش. اولین بار در اون شب نبود که جان داشت از پذیرفتن پیشنهاد کسی احساس پشیمونی می‌کرد. گور بابای همه چیز. باید از همون اول می‌فهمید که بنک داره جر زنی می‌کنه تا جان رو زمین بزنه. هه! می‌خواست دیرتر براشون نیروی پشتیبانی رو بفرسته؟ چقدر یه نفر می‌تونه احمق باشه که جون مامورانش رو برای یه لجبازی بچه‌گانه به خطر بندازه؟

بعد، حقیقت با تمام توان مشتی در صورت جان خوابوند. فقط خودشون چهار تا در اتاقی وسط قلمروی دشمن گیر افتاده بودن. قرار نبود از پس این همه آدم بربیان. حالا هم که کن با یه بازوی زخمی مجروح شده بود. اونا فرصتی برای مقابله نداشتن. گیر تله‌ی ناجوانمردانه‌ای افتاده بودن که بنک براشون پهن کرده بود.

بعد از پیچیدن دومین صدای شلیک گلوله در اون اتاق، صدای جیغی بلند شد. جان ناخودآگاه برگشت تا اوضاع هایکوان، لوهان و کن رو بررسی کنه تا ببینه سالمن یا نه. اون دو جلوی کن ایستاده و دستانشون رو سپرش کرده بودن تا بتونن تا حدی ازش محافظت کنن.

Your MaskWhere stories live. Discover now