- آره قبلا هم بهت گفتم، دوستم اینجارو بهم معرفی کرد
+ که اینطور، بهرحال خوب تحمل کردی... خب برای امروز تا اینجا کافیه
- اوه چه سریع
+ آره خیلی خوشگل شدیه تتوی بال با یه قلب درست وسط بال، چه مسخره
بهرحال تو صورتش که نمیتونست بگه سلیقهات ریده
پس فقط با یه لبخند آینهرو جوری تنظیم کرد که بتونه بهش دید داشته باشه
- واو خیلی عالیه، برای طرح بعدیمم حتما میام پیش خودتوسایلش رو مرتب کرد و خواست بره خونه که سوجون رو جلوی در دید
- برنامهات برای شب چیه کوک؟
+ به تو چه؟
- هی بیخیال بیا یکم خوش بگذرونیمباز آخرش گیر این عوضی افتاده بود، خودشم نمیدونست چجوری ولی فعلا که اینجا بود
- هوومم کوک تو خیلی خوشگلی... دوسش داری؟ عاه لعنتی...چقدر حرف میزد... حوصلهاشو نداشت، پس برای بسته شدن دهنش فقط لبش رو روی لباش گذاشت
به عقب هلش دادو دستاش رو روی سینهاش تکیه داد
+ فاک خیلی... خیلی عمیقه.. هاع-عااه
دستش رو دور دیکش حلقه کرده بود، دیگه داشت کام میشد پس حرکت رفت و برگشتی دستش رو تندتر کرد
بدنش لرز خفیفی گرفته بود و این یعنی نزدیک بود
+ سریع..تر من دیگه.. دیگه دارم میام
پسر کمرش رو محکم گرفت و اختیار ضربههارو به دست گرفت، بعد دو ضربهی محکم، هردو به اوج رسیدن
روی شکم پسر ولو شدبعد از چند دقیقه که نفساش منظم شد از روی پسر بلند شد
+ لعنت بهت، مگه نگفتم داخلم نیا؟
- انقد خوشگلی که نمیتونم وقتی صورتتو اونجوری سرخ شده میبینم که داری روی دیکم میلرزی خودمو کنترل کنم
و بعد به حرف خودش خندید
+ فقط خفه شوبعد از دوش کوتاهی که گرفت حولهای رو دور خودش پیچید و روی تخت نشست. روی یه پست تگ شده بود... اوه همون بال مسخره
نگاهی به برنامهاش انداخت
تقریبا تا آخر ماه تایمش پر بود، یعنی میتونست یه جای خالی برای اون پیدا کنه؟
آره انگار اخر این هفته یه کنسلی داشت. میتونست همون روز رو براش اوکی کنه، شاید بقیه ماه رو کنسل میکرد تا بتونه یکم همونجا بمونهو استراحت کنه
تو فکر بود که سری رو روی شونش حس کرد- بیدار شدی؟ بوی شامپوت خیلی خوبه
+ دست نزن بهم بدنت بوی گند عرق میده... نمیبینی تازه دوش گرفتم؟ شامپوی هتل چه بوی خوبی میتونه داشته باشه آخه؟
بلند شدو حولهرو روی پسر انداخت و شروع به پوشیدن لباسهاش کرد
بعد از آماده شدن، سیگاری رو گوشه لبش روشن کردو مشغول بستن بند کتونیش شد- صبح به این زودی کجا میری؟
+ چرا میپرسی؟
- میری دیدن مین ووک؟
+ چرا فقط خفه نمیشی؟ روزی که برم دیدن اون روزیه که تو مردی
- هی شوخی کردم پسر، فکر کردم داری میری خرید
+ خیر، دارم میرم ژاپن-----------
آخر هفته رسیده بودو الان توی فرودگاه ژاپن منتظر بود بالاخره یکی افتخار بده بیاد دنبالش
- آقای جئون؟برگشت و به مرد درشت هیکلی که کنار ماشین ایستاده بود نگاه کرد
+ بله، شما ویکتور هستید؟
- نه جناب ویکتور اینجا نیستن، ازم خواستن تا شمارو همراهی کنمکیم ویکتور یا همون کیم تهیونگ، دورگه ژاپنی- کرهای بود که از قرار معلوم الان ژاپن زندگی میکرد
خب مثل اینکه پولش زیادی کرده بود
حتما نیاز بود یه تتو کار از کره رو با هزینه خودش بیاره اینجا؟
بهرحال به اون ربطی نداشت تا وقتی که پولش رو میگرفتبعد از طی کردن مسیر جلوی باغی که مشخصا خونه ویکتور داخلش بود، ایستاد
بلافاصله وارد اون خونه با معماری قدیمی شد، خدمتکار لیوان چاییرو جلوش گذاشت- سفرتون خوب بود؟
+ اوه.. بله
- پس امیدوارم اینجا راحت باشید
مکالمه کوتاهی که به انگلیسی بود، احتمالا خدمتکار کرهای بلد نبودواو... چه رسمی.. لعنتی اینجا انگار از وسط کتابا اومده بیرون
فاک فاک خیلی معذبم...با صدای پا به سمت در برگشت
- من اومدمخب خداروشکر این یکی کرهای بلده...
نیم نگاهی به سر تا پای مرد انداخت، جذاب بود. قدش احتمالا چند سانتی ازش بلندتر بود
شونههاش پهنتر بود و پوست برنزهای داشت
یکمی ترسناک نبود؟ بهرحال... برای کار اینجا بودرو به روی پسر نشستو سری به نشونه سلام تکون داد
احتمالا بعد از کارش مستقیم به دیدنش اومده بود. چون هنوز لباس رسمی تنش بود
- بهم خیره شدی... به چی فکر میکنی؟تو دلش گفت "فاک حواسم نبود بهش خیره شدم
سرش رو پایین انداختو مقداری از چاییش نوشید- نگران نباش غیر از من کسی اینجا کرهای بلد نیست، ولی باید حواست باشه هر اتفاقی که اینجا بیوفته نباید به کسی چیزی راجبش بگی
سرش رو بالا گرفت
+ شروع کنیم؟تهیونگ بدون حرفی ایستادو شروع به دراوردن کت و بعد پیراهنش کرد
جونگکوک هم گوشهای از اتاق کیفش رو باز کردو همونطور که به پشت مرد خیره بود دستکشش رو دستش کرد و ماسکش رو زد.
به سوختگی روی کمر مرد نگاهی انداخت... بدتر از عکسش بود+ از خطوط بیرونی شروع میکنم
تهیونگ جلوی آینه بزرگی نشستو پسر پشت سرش قرار گرفت
دستی روی سوختگی کشید... فضولیش گل کرده بود که بدونه اون زخم چیه و از کجا اومده
از آینه نگاهی به چشمای پسر بزرگتر انداخت
اونم داشت بهش نگاه میکرد+ یکم صبر کن باید جوهرش رو پر کنم
- ترسناکه؟
+ فکر کنم بتونم کامل بپوشونمشبعد حدود دو ساعت که طرح کلی رو کشید، قوسی به گردنش داد
+ تموم شدو آینهای رو پشت پسر بزرگتر طوری تنظیم کرد تا بتونه از آینه جلوش طرح رو ببینه
تهیونگ لبخندی زد
- پس واقعا کلش پوشیده شدچی...؟ اون الان واقعا... لبخند زد؟
---------------------------------------------------------------------------
ووت یادتون نره✨️
YOU ARE READING
༄𝐂𝐨𝐯𝐞𝐫 𝐔𝐩 'ᵛᵏᵒᵒᵏ'
Fanfiction•completed• جونگکوک تتو کاری که برای ملاقات پسر خانواده مافیا به ژاپن سفر میکنه تا بهش کمک کنه زخم بزرگی که روی پشتش هست رو با تتو بپوشونه؛ به خاطر همین تو خونهاش اقامت میکنه تا بتونه از شر کسایی که دنبالش هستن هم خلاص بشه و این تازه اول داستان این...