༄𝐩𝐚𝐫𝐭 ¹¹

326 40 21
                                    

*فلش بک

از لای در نگاهی به پدرش که روی زمین دراز کشیده بود و دوستش که مشغول طراحی روی کمرش بود انداخت.
اولین باری نبود که پدرش این کار رو انجام میداد. تقریبا هر نقطه‌ای از بدنش یه طرحی داشت.

همونطور که یواشکی مشغول دید زدن بود، متوجه نگاه پدرش روی خودش شد ولی خب برای فرار دیر شده بود.
پدرش وقتی نگاه تهیونگ رو روی خودش دید، لبخندی زد
- ببینم نکنه توام دلت میخواد؟

حرفی نزد و فقط با چشمای مشتاق به پدرش خیره موند. یعنی اونم میتونست این کار رو انجام بده؟ درد نداشت؟
افکار مختلفی در لحظه به ذهنش هجوم آوردند و این باعث شد نتونه ذوقی که بخاطر حرف پدرش داره رو پنهون کنه‌ که البته از نگاه پدرش دور نموند
- هی ببین چشاش چه برقی میزنه... بیا اینجا پسر جون ببینم چه طرحی چشمتو میگیره
+ ولی رئیس اون بچه‌س، خیلی جوونه واسه...

حرف اون شخص تتوکار با پس گردنی محکمی که از طرف رئیسش خورد، تو دهنش ماسید
- ببند دهنتو به تو مربوط نیست

نگاه مشتاقش رو دوباره به پسرش داد. بارها دیده بود که با علاقه به تتوهاش خیره میشه و اگه خودش دوست داشت قطعا میذاشت انجامش بده. اون آدمی نبود که بخواد به اجبار چیزی رو به بچه‌اش تحمیل کنه و دلش میخواست تا جایی که میتونه کمکش کنه تا خواسته‌هاش رو دنبال کنه

تهیونگ به آرومی وارد اتاق شد و کنار پدرش نشست. به طرح‌های مختلف رو به روش نگاهی کرد. تقریبا همه جور طرحی اونجا بود. از اژدها گرفته تا حیوون‌های وحشی با دندون‌های تیز. یا حتی نقوش ماه و ستاره‌...

یعنی میتونست خودش انتخاب کنه. فکرشم نمیکرد اجازه همچین کاری‌ رو داشته باشه
- خوب دقت کن پسرم... هر طرحی انرژی خودش رو داره
میخوای مرکز توجه باشی؟
یا میخوای دنبال پول و ثروت بری؟
حتی میتونی تا وقتی بی دندون میشی زنده بمونی...

بلافاصله بعد از حرفش، به بازوی تتوکار زد و خنده بلندی سر داد ولی تهیونگ اهمیتی نداد. اون بشدت محو طرح‌های زیر دستش شده بود و حس میکرد انتخاب براش سخته
بالاخره طرحی که نظرش رو جلب کرده بود رو از زیر بقیه بیرون کشید و بالا گرفت
- اینو میخوام
+ آفرین بچه، الحق که پسر خودمی... ببین چه طرح خفنی انتخاب کرده

طرح رو از دست تهیونگ گرفت و به تتوکار نشونش داد. با تاکید بر این که حق نداره خرابش کنه، به پسرش کمک کرد تا لباسش رو دربیاره و به پشت دراز بکشه.

بعد از اتمام کار به همراه پدرش به خونه رفتند و تهیونگ با ذوق پنهانی پشت به مادرش ایستاد. پیراهنش رو کمی پایین داد تا مادرش بتونه طرحی که پشتش تتو شده بود رو ببینه
زن به آرومی پیراهنش‌ رو پایین‌تر کشید و با دیدن اون شاهکار که قطعا زیر سر همسرش بود، نزدیک بود سکته کنه

༄𝐂𝐨𝐯𝐞𝐫 𝐔𝐩 'ᵛᵏᵒᵒᵏ'Where stories live. Discover now