صبح به محض اینکه بیدار شده بود صبحانه مفصلی براش آماده کرده بودند
"هوف تا بیدار شدم برام صبحونه آوردن، معمولا انقدر زود نمیخورمنگاهی به ظرف خالیش انداخت
"ولی اون چی بود دیشب... خدایی نزدیک بود سکته کنما. بیخیال بهتره خیلی بهش فکر نکنم، بهرحال نباید همینجوری واسه خودم چرخ بزنماز الان کم کم باید به این فکر میکرد حالا که اومده ژاپن کجا باید بره. خیلی ضایع بود که دلش میخواست همچین جایی بمونه
باید عادی رفتار میکرد
بهتر بود ازشون تشکر کنه که بهش نشون دادن کجا دندونش رو مسواک بزنههمونجور که در طول راهرو قدم میزد چشمش به در نیمه باز اتاقی افتاد
سعی کرد بدون ایجاد سر و صدایی نگاهی به داخل بندازه. خوبه همین چند دقیقه پیش با خودش قرار گذاشته بود دیگه همینجوری ول نچرخهنیم نگاهی به داخل انداخت، تهیونگ رو دید که پشت به در، با بالا تنه لخت نشسته بودو شخصی درحال بررسی تتوش بود
پسر بزرگتر متوجه جونگکوک پشت در شد. حس میکرد یکم بخاطر دیشب ترسیده. بهرحال شاهد صحنه جالبی تو اون ساعت و اون تاریکی نبود.
تصمیم گرفت یکم اذیتش کنه
پس با سرعت زیادی خودش رو به در رسوند و اون رو با شدت باز کرد
پسرک بیچاره خشک شده و بدون هیچ حرکتی فقط بهش نگاه کرد- مثل اینکه تو خوشت میاد دزدکی بقیهرو دید بزنی
+ چی؟ منظورت چیه؟ اصلا اینطور نیست... این...با دیدن حالت چشماش و نگاه شوکهاش تکخندی زدو وسط حرفش پرید
- شوخی کردم، دستشویی اون طرفهو به پشت سر جونگکوک اشاره کرد.
+ که.. که اینطور
- و پیرمردی که دیشب دیدی... پدرم بود لطفا خیلی نگران نشوجونگکوک سری تکون داد و به سمت مسیری که تهیونگ اشاره کرده بود راه افتاد
"آه... پدرش؟ پس اون پیرمرد پدرش بود؟
بهش میخوره ۳۰ سالش باشه... یعنی کوچیکترین بچهاس؟
حالا هرچی، اونجوری که اون گفت نگران نباش... اع، دستشویی اینجاستحوصلهاش سررفته بود پس تصمیم گرفت یه چرخی اون اطراف بزنه، البته میخواست تنها باشه ولی حالا این تهیونگ بود که با یه تیپ سر تا پا مشکی پشت سرش راه افتاده بود
عطسهای کرد
- سرما خوردی؟ الان رو به روی داروخانهایم...
+ نه اینجوری نیست، اینطوری شدم چون بستنی خوردم... لازم نبود دنبالم بیای بهرحال
- یکم نگران بودم.. پس...
+ چرا نگران بودی؟ من تو آدرس پیدا کردن خیلی خوبم
- منظورم این نبودگازی از بستنیش زد و به نیم رخ پسر بزرگتر خیره شد
+ عا راستی من خیلی فضولیم گل کرده، تو چطور انقد کرهایت خوبه؟
- مادرم از کره مهاجرت کرده
+ اوه که اینطور... خب چرا با من تماس گرفتی؟ تو ژاپن هم کلی تتو کار خوب هست. درست نمیگم؟سکوت پسر رو که دید نگاهی بهش انداختو اخمی کرد. چوب بستنیو لای دندونش گرفت و شروع به بازی باهاش کرد
مثل برج زهرمار بود... چرا اصلا حرف نمیزدتو افکار خودش غرق بود که قطرهی آبی روی گونهش افتاد
نگاهی به آسمون کرد، لعنتی همینو کم داشت، الان وقت بارون بود آخه؟
راهشون رو سمت خونه کج کردنعطسهای کرد که احتمالا این دفعه میتونست بخاطر سرماخوردگیش باشه
- اگه لباس میخوای میتونی به خدمتکار بگی برات آماده کنه
+ مشکلی نیست خودم کلی لباس دارم
- باشه پس تو برو لباستو عوض کن منم برات حوله میارممشغول عوض کردن لباساش بود که سنگینی نگاهی رو روی خودش حس کرد. از زیر نیم نگاهی به در نیمه باز انداخت که تهیونگو دید
- من برات حوله اوردم
و دستش رو به سمت جونگکوک دراز کرد. پسر حولهرو از روی دستش برداشت
+ انگار... توام عادت داری بقیهرو دزدکی نگاه کنی. چه غیر منتظره...
و در رو روی صورت شوکه تهیونگ بستفردای اون روز برای چک کردن تتو به اتاقش رفت
- خوبه! خوب از آب دراومده. یادت نره کرم بزنی.. ورزشی هم نکن که عرق کنی
برای امروز کافیه. و اینکه هرمشکلی با تتو بود، باهام تماس بگیر، سریع خودمو میرسونم+ باشه.
راستی... میخوای تو هتل بمونی درسته؟
- آره، انگار باید همینکارو کنم و میخوام یه گشتی این دور و اطراف بزنمو منطقهرو ببینم
+ امیدوارم تا زمانی که اینجا هستی مشکلی پیش نیاد
- معلومه که نمیاد! به علاوه ممنونم که بخاطر بارون اجازه دادی یکم بیشتر بمونم
+ اگه هر اتفاقی افتاد لطفا بهم زنگ بزن و اینکه...حرفش با صدای بلند خدمتکار نصفه موند "اونا رسیدن
جونگکوک کنجکاو نگاهی به بیرون انداخت "اون دیگه چی بود؟
بلافاصله بعد از حرفش در به شدت باز شدو مرد هیکلی و قد بلندی وارد اتاق شد.
کتو شلوار سفید رنگی به تن داشتو دستاش رو توی جیبش فرو کرده بودزخم عمیقی روی گونه راستش بود که انتهاش از روی چشمش رد شده بود، یه شکستگی هم روی چونه چپش داشت
خیلی خفن و ترسناک بود...- حالا دیگه خدمتکار میاری خونه؟
+ لازم نیست نگران این چیزا باشی، فقط برو داخل
- چه لوس...و بدون توجه به پسر با تنهای که بهش زد از کنارش رد شد
جونگکوک اما متوجه هیچ یک از حرفاشون نشد از اونجایی که احتمالا داشتند ژاپنی حرف میزدند
تهیونگ با نگاهی تاریک به مسیری که اون مرد رفته بود نگاه کرد
دلش نمیخواست فعلا تو اون خونه بمونه و ترجیح میداد تا میتونه کنار جونگکوک باشهپس با فکری که به سرش زد فوری به سمتش برگشت
- خوشحال میشم خودم تورو تا هتل برسونم...---------------------------------------------------------------------------
اگه داستانو دوست دارین با ووت و کامنت نشونم بدین✨️
YOU ARE READING
༄𝐂𝐨𝐯𝐞𝐫 𝐔𝐩 'ᵛᵏᵒᵒᵏ'
Fanfiction•completed• جونگکوک تتو کاری که برای ملاقات پسر خانواده مافیا به ژاپن سفر میکنه تا بهش کمک کنه زخم بزرگی که روی پشتش هست رو با تتو بپوشونه؛ به خاطر همین تو خونهاش اقامت میکنه تا بتونه از شر کسایی که دنبالش هستن هم خلاص بشه و این تازه اول داستان این...