༄𝐩𝐚𝐫𝐭 ²

673 86 16
                                    


تهیونگ به پشت دراز کشیده بود و پسر مشغول پر کردن خطوطی بود که کشیده بود. از این فاصله یکم سختش بود.
همیشه مشتری روی تخت بودو اون روی صندلی با فاصله تنظیم شده کنارش...

همونطور که مشغول بود چشمش به نقطه سیاهی که انگار زیر سوختگی بود افتاد
نکنه اون یه تتو بود؟ بیشتر روی کمر پسر خم شد تا واضح‌تر ببینه

- چیزی شده؟
+ نه نه چیزی نیست، دردی نداری؟ انگار بدنت خوب تحمل میکنه
- نه تو کارت‌و انجام بده

هول شده عقب‌تر رفت و دوباره کارش رو ادامه داد، انگشت اشاره‌اش رو آروم روی کمر پسر بزرگ‌تر کشید که حس کرد بدنش با اون حرکت دچار لرز خفیفی شد
با خودش فکر کرد نکنه خجالت میکشه؟ اصلا این چیزا بهش نمیاد...

بعد حدود دو ساعت کارش تموم شده بود.
تهیونگ تمام مدت بدون اینکه خسته بشه دراز کشیده بود و کوچیک‌ترین تکونی نخورده بود.
جونگکوک اما حسابی خسته شده بود، از استرس زیاد حتی نمیتونست درست حسابی نفس بکشه و الان حس میکرد پاهاش دیگه فلج شدند

- من کارم با خطوط تموم شد، یادت باشه خوب مراقب باشی تا توی هفته بعد کار رنگش رو هم تموم کنم.
+ پس هفته بعد دوباره برمیگردی ژاپن
- نه من یکم دیگه ژاپن میمونم... اومدم اینجا برای کار ولی یکم به استراحت نیاز دارم

نگاهی به پیامای گوشیش که همشون از مین ووک بود انداخت
* تلفن‌و جواب بده
*کجایی؟
*دلت میخواد بمیری؟ هان؟
بعلاوه ۲۵ تماس از دست رفته

- میخوام برای یک ماه استراحت کنم...
و گوشی‌ رو خاموش کردو اون‌ رو داخل کیفش پرت کرد
با حرص ماسکش رو دراورد و نفس عمیقی کشید

+ اتفاقی برات افتاده درسته؟
- هوم نمیدونم باید بگم یا نه؟ یه قراری داشتم که کنسل شد
نیشخندی زدو ادامه داد "ولی مهم نیست... اگه میرفتمم خیلی امن نبود
+ که اینطور، پس... اگه دوست داری میتونی خونه من بمونی
سرشو پایین انداخت‌و منتظر جواب پسرک شد

- واقعا؟ فکر نمیکردم رفتارت انقدر دوستانه باشه...

بهتر از این نمیشد، بهرحال کسی نمیتونست اون رو اینجا پیدا کنه

داخل وان نشسته بودو پاهاش‌ رو از لبه آویزون کرده بود.
" واو خیلی بهتر از چیزیه که فکرشو میکردم و تقریبا مجانی همچین جایی موندم
فقط برای یه شب اینجا میمونم‌و بعدش یه جای دیگه برای خودم پیدا میکنم

از حمام که خارج شد لباس تا شده و مرتبی‌ رو گوشه اتاق دید که یادداشتی روش بود * از این استفاده کن

- اوه این کره‌ایه؟ خیلی کیوته...

بعد از پوشیدن لباس‌ها، خدمتکار اون رو سمت اتاقی راهنمایی کرد
- لطفا اینجا استراحت کنید
+ خیلی ممنون

و بلافاصله بعد از ورودش خودش رو روی تشکی که وسط اتاق پهن بود پرت کرد.
" آخخخخ که چقدر خستم.. خیلی دلم میخواد آبجو بخورم
نزدیک اینجا سوپرمارکتی هست؟ هووف گشادیم میاد برم
گوشیش رو از کیفش دراورد و نگاهی بهش انداخت
کل روز باهاش تماسی نگرفته بود، یکم نگرانش شد... اره دیگه الان رسما خل شده بود که نگران همچین آدمی شده بود

غلتی زد و به سقف سفید بالای سرش نگاه کرد " چقد خوابم میاد... فردا، فردا باید چیکار کنم
همینجور که با خودش حرف میزد خوابش برد

نیمه‌های شب بود که با صدای بلندی از خواب پرید
- لعنتی اون دیگه چی بود؟
هول شده به اطراف نگاهی انداخت‌و سمت در کشویی رفت
آروم در رو باز کرد و وقتی دید کسی تو راهرو نیست، رو نوک پاهاش به سمت صدا رفت
فضا به قدری تاریک بود که چیزی دیده نمیشد ولی انگار شخصی انتهای راهرو بود

با دقت بیشتری نگاه کرد، یه پیرمرد چروکیده و بد ترکیب که روی ویلچر نشسته بود و خدمتکاری که اون رو به سمت اتاقی هدایت میکرد
فاک خیلی وحشتناک بود... چرا قیافه‌اش این شکلی بود

فوری پشت دیواری قایم شد که صدای پایی‌ رو از رو به روش شنید، تهیونگ بود

- اینجا چیکار میکنی؟
+ میخواستم برم دستشویی

پسر بزرگ‌تر بدون حرفی از کنارش رد شد
- دیر وقته، زودتر برگرد به اتاقت

پسر بیچاره تا مرز سکته پیش رفته بود...
دستشو روی قلبش گذاشت. انقدر محکم میزد که هر آن ممکن بود از دهنش بیاد بیرون
نفس عمیقی کشید "ا_اون دیگه چی بود...

---------------------------------------------------------------------------
ووت یادتون نره✨️

༄𝐂𝐨𝐯𝐞𝐫 𝐔𝐩 'ᵛᵏᵒᵒᵏ'Where stories live. Discover now