میخواستم اقیانوست باشم...
جملهای که در لحظه از ذهن مین ووک گذشت. اونم درحالی که داشت ماهی قرمز مردهاش رو از آب میگرفت. هر دفعه با دیدنش یاد جونگکوک میوفتاد.*فلش بک
- تو فصل عجیبی اومدی کنار دریا. البته ساحل تو زمستونم قشنگه. میخوای یه رستوران بهت معرفی کنم؟
+ آره ممنون میشماز وقتی سوار تاکسی شده بود، راننده یک نفس درحال حرف زدن بود و این داشت کلافهاش میکرد. دلش میخواست زودتر به ساحل برسه تا کمی هوای خنک به سرش بخوره
بعد از حدود ده دقیقه تحمل وراجیهای راننده، بالاخره به ساحل رسیدند. دوربینش رو دور گردنش آویزون کرد و کولیش رو روی دوشش انداخت
بخاطر سرما، تقریبا هیچکس اونجا نبود پس با خیال راحت به ارومی به سمت اب قدم برداشت که با صدای شخصی فوری به عقب برگشت
- خورشید درحال طلوع یا غروب نیست... اصلا چیز خاصی برای عکس گرفتن از اینجا هست؟نگاهی به موهای نسبتا بلندش که تو باد تکون میخورد انداخت. خیلی خوشگل بود... به حدی که نتونست به درستی متوجه حرفش بشه تا جواب درستی بهش بده
+ نگران نباش از تو عکس نمیگرفتم
- منکه راجب این حرفی نزدمنیشخندی زد و دستی بین موهاش کشید
- البته اگه بگیریم برام مهم نیستمحو پسر لاغر و استخونیِ جلوی روش بود که به طرز نفس گیری زیبا بود.
- فندک داری؟
+ نه، سیگاری نیستم
- هوم بد شد... ببینم خیلی خوشگلم که اینجوری بهم زل زدی؟مین ووک با شنیدن این حرف از تعجب ابرویی بالا انداخت. یعنی انقدر ضایع بازی دراورده بود؟
+ چی؟ نه... نه من فقط...
- میخوای یه امتحانی کنی؟
+ چی؟
- الان زمستونه، بازار کارم خرابه. نگران نباش حواسم بهت هستبعد از حرفش دست مین ووک رو گرفت و به سمت خونهای کشید.
متوجه نشد چه اتفاقی افتاد که یهو خودش رو روی تخت و درحال ضربه زدن به سوراخ پسر زیرش دید. با صدای آخ ریزی که از پسرک خارج شد به خودش اومد و فوری بیرون کشید
- اوه متاسفم... نمیخواستم آسیبی بهت بزنم. دردت گرفت؟پسرک به نرمی به سمتش برگشت و انگشتش رو نوازش وار زیر چونهاش کشید
+ خیلی شیرینی... راستی، اسمم جونگکوکهاین یکم خطرناک بود... اینکه داشت جذب اون نگاه و اون صدا میشد. یکم نامتعادل بنظر میرسید. اگه اون پسر فقط یه نفرو داشت که میتونست بهش تکیه کنه.
اگه فقط اون یه نفر میتونست خودش باشه...
*زمان حال
با شنیدن صدای شکستن شیشه فوری به سمت سرویس بهداشتی پا تند کرد. جونگکوک رو درحالی که تیکه شیشهی شکستهای رو به دست گرفته بود و تتوی ماهی قرمزش رو با اون خط خطی کرده بود دید.
خون زیادی ازش رفته بود و گوشهای افتاده بود...
YOU ARE READING
༄𝐂𝐨𝐯𝐞𝐫 𝐔𝐩 'ᵛᵏᵒᵒᵏ'
Fanfiction•completed• جونگکوک تتو کاری که برای ملاقات پسر خانواده مافیا به ژاپن سفر میکنه تا بهش کمک کنه زخم بزرگی که روی پشتش هست رو با تتو بپوشونه؛ به خاطر همین تو خونهاش اقامت میکنه تا بتونه از شر کسایی که دنبالش هستن هم خلاص بشه و این تازه اول داستان این...