༄𝐩𝐚𝐫𝐭 ⁷

420 66 36
                                    

نفهمید چیشد و چجوری، ولی الان تهیونگ بالای سرش ایستاده بود. بخاطر گریه زیاد چشماش یکم تار میدید.
نکنه فقط یه خواب بود...

آها راستی خودش بهش زنگ زده بود. به لطف حافظه خوبش، شماره تهیونگ رو حفظ شده بود و وسط گریه‌هاش تنها کسی که به ذهنش رسیده بود همون بود. البته که هیچ شخص دیگه‌ای رو بخصوص تو یه کشور غریب اصلا نمیشناخت. اون تو کشور خودش هم سر پناهی نداشت، که اگه داشت اصلا کارش به اینجا کشیده نمیشد.
انقدر کنار باجه نشسته بود که انگار زمان‌و مکان از دستش در رفته بود.

تهیونگ کنارش روی زانوهاش نشست. شونه‌اش رو به نرمی تکون داد تا متوجه حضورش بشه و آروم لب زد
- جونگکوک... جونگکوک حالت خوبه؟چرا اینجا نشستی؟
دستش رو کامل روی شونه‌اش گذاشت ولی بلافاصله متوجه لرزش خفیف بدنش شد
- آروم باش پسر چرا داری میلرزی؟

جونگکوک حرفی نزد و ناخودآگاه خودش رو تو بغل پسر بزرگتر انداخت
+ ت-تهیونگ... خواهش میکنم کمکم کن
قایمم کن، بهت التماس میکنم... خواهش میکنم!

تهیونگ اما یاد حرف‌های قبل پسر افتاد
* خیلی وقت نیست که بهم زدیم
* پیدا کردن خونه جدید خیلی سخته برام

با چشم‌های تاریک نگاهی به آسفالت زیر پاش کرد، طبق حرف‌های پسر کوچیک‌تر، تقریبا تونسته بود حدس بزنه که الان از کی داره فرار میکنه‌. دستش رو دور شونه‌اش حلقه کرد. کمکش کرد بایسته و با رد کردن دستش از دور پهلوش، عمده وزنش رو روی خودش انداخت
- دنبالم بیا

بعد از حدود ده دقیقه به آپارتمانی رسیدند. جونگکوک تمام مدت حواسش به اطرافش بود که یه وقت مین ووک دنبالشون نکرده باشه. این حرکتش از چشم تهیونگ دور نموند اما از اونجایی که نگرانی پسر رو درک میکرد، حرفی نزد
- اینجا جات امنه

و پسر رو به داخل اپارتمان هدایت کرد. کمکش کرد روی تخت بشینه. جونگکوک هنوز میلرزید و انگار درک درستی از اطرافش نداشت
مدام به اطراف نگاه میکردو تمام مدت بازوی تهیونگ‌‌ رو گرفته بود و رهاش نمیکرد

- خواهش میکنم سعی کن یکم آروم باشی
+ می-میخوای بری؟

بخاطر تنش‌های چند ساعت پیش و گریه‌های شدیدش، سکسکه‌اش گرفته بود و هنوز هم نمیتونست به درستی حرف بزنه
تهیونگ کنارش روی تخت نشست. دست پسر رو بین دست‌های خودش گرفت و سعی کرد با نوازش کردنش، کمی حواسش رو پرت کنه
- نگران نباش میمونم... فقط میرم کمی دارو بگیرم. تا اونموقع یه دوش بگیر. قول میدم برگردم... باشه؟

با اکراه بازوی تهیونگ‌ رو رها کردو فقط به تکون دادن سرش اکتفا کرد.
+ باشه

بعد از رفتن تهیونگ، از روی تخت بلند شد و راهش رو به سمت حمام کج کرد. بهترین گزینه برای آروم شدنش درحال حاضر همین بود. پس تصمیم گرفت به حرف پسر بزرگ‌تر گوش بده

༄𝐂𝐨𝐯𝐞𝐫 𝐔𝐩 'ᵛᵏᵒᵒᵏ'Where stories live. Discover now