part 2 : به روستای امودوسیاس خوش امدین

32 6 4
                                    

نفسشو بیرون داد، اون الان جلویه در یونگی بود باید یجوری راضیش میکرد تا همراهش بیاد.لبشو گزید و با در زدن و اجازه ورود از سمت یونگی در رو باز کرد وداخل رفت

_سلام هیونگ

+اا جونگکوک!.. سلام مگه نباید الان سر پستت باشی؟!

جونگ کوک به در پشت سرش تکیه زد:

_چرا فقط می خواستم یه چیزی ازت بپرسم

یونگی یه تای ابروشو بالا داد و پرسید:

+چه چیزی؟!

جونگ کوک سعی کرد خیلی عادی حرفشو بزنه:

_میشه همراهم بیایی به روستایه امودوسیاس؟

+چی؟! اون روستا!

_اوهوم

یونگی تکخندی زد:

+شوخی میکنی دیگه!

جونگ کوک تکیه اش رو از در گرفت و سمت میز کار یونگی رفت با لحن جدی جواب داد:

_نه هیونگ! کاملا جدی میگم

+عقلت رو از دست دادی!!! هیچ معلوم هست چی میگی!؟.. اونجا خود جهنمه هرکسی به اونجا رفته زنده برنگشته!

_هیونگ شاید یکی تو اون روستا به کمک نیاز داشته باشه!

+هیچکس تو اون روستایه نفرین شده به کمک نیاز نداره!

_هــیونـگ!! ازت خواهش میکنم... ما کاراگاه هستیم وظیفه مون این که به مردم کمک کنیم

+اره درسته! مردم عادی نه مردم اون روستا

_هیونگ!

جونگ کوک با التماس  هیونگشو صداش زد. اما یونگی رویه صندلیش نشسته بود و با اخمی بین ابروهاش به چشمایه جونگ کوک خیره شده بود:

+نمیام!

_هیونگ دوستت تو اون روستاست! میتونه کمکمون کنه... اون دوماه جواب تلفن و پیام هاتو نمیده حتما نگرانش شدی!.... پس بیا بریم اونجا لطفا بدون تو نمی تونم انجامش بدم ارت خواهش میکنم

با اتمام حرفش چشماشو درشت کرد و مثل یه پاپی به یونگی خیره شد

+اونطوری نگاهم نکن!.. باعث میشه از نظرم منصرف بشم

ولی جونگ کوک بیشتر چشماشو درشت کرد تا دل یونگی به رحم بیاد

+تو که ادم نمیشی باشه همراهت میام!

_هیونگ خیلی دوست دارم

فورت سمت یونگی رفت و محکم بغلش کرد

+خیلی خب باشه انقدر بهم نچسب!

یونگی جونگ کوک رو کنار زد

_راستی هیونگ!... سوجین هم میاد!

+چی؟؟ چـ... چرا...

_خب خیلی اصرار میکرد! بهش گفتم خطرناکه! ولی کو گوش شنوا!

eternal darkness Where stories live. Discover now