part6: مجسمه خونیین مریم مقدس

17 5 1
                                    

_جیمین اتفاقی وارد یه کلیسا شد یه مجسمه توجهش رو جلب کرده بود نزدیکش رفت

_با دقت بهش نگاه میکن یهو یه صدایی می شنوه

_جیمین تو اینجا چیکار میکنی

_اا تهیونگ تو کی امدی

_همین تازه چرا به مجسمه خیره شدی

_این مجسمه  خیلی عجیب

_به این فکر کن چرا مجسمه مریم مقدس خونی این خیلی عجیب

_چی عجیب

_این مجسمه خونی تو کلیسا چیکار میکن

_مثل اینکه شیطان ها دارن زیاده روی میکنن

-منظورت چیه

-اول مردم دیونه این روستا روح یه زن با لباس قرمز کلیسا بعدش هم این مجسمه بعد دیگه معلوم نیست چه بلایی سر این روستا بیاد این دیگه واقعا شوروشو در اورده

-نمی تونی بفهمی هدفش از این کارش چیه

-نمی. دونم. جیمین نمی دونم چطوری از اون دروازه فرار کرده باید میکشتمش نه اینکه تبعیدش کنم

-تهیونگ نگران نباش پیداش میکنیم

-امیدوارم

-جونگ کوک تو کجا بودی

-هیونگ

-ببینم حالت خوبه

-جونگ کوک. یونگی رو بغل کرده بود

-هیونگ من دیدم مردم این روستا یه دختر بچه رو زنده زنده سوزندن

-نمی خواد بترسی من پیشتم سوجین پیشت هوسوک هم پیشت قرار بود شیطان رو نابود کنیم

-می دونم. هیونگ من سر قولم هستم

_خوبه حالا تعریف کن ببینم چی شده

-دیشب یه صدایی شنیدم که داشت اهنگ. می خوند من رفتم نزدیکش یه زن با یه لباس بلند قرمز دیدم

-سوجین که با تعجب داشت به کوک نگاه میکرد

-مطئنی خیالاتی نشدی

-تو حرفم رو باور نمیکنی

-نه

-چی

_سوجین تمومش کن ببینم چی میگه

_باشه یونگی

-بگو

-بعدش صدای مردم روستارو شنیدم دیدم داد میزنن میگن که این بچه رو بسوزونید اون فرزند شیطان بعدش
بیخیال شدم رفتم دنبال دختر لباس قرمز نزدیکش رسیدم بهش گفتم اتفاقی افتاده فقط میگفت کمک کن رفتم نزدیک تا قیافه شو ببینم برگشت بهم گفت تو به کمک نیاز دارم میخوای همراه من بیایی من گفتم نه بعدش ترسناک شد افتاد دنبالم داشتم ازش فرار میکردم پاهام لیز خورد افتادم پایین به تپه ای رسیدم اونجا چند تا زن دیدم یکی از اونا امد نزدیکم لباس هاشو دراورد و روی پاهام نشست بهم گفته بود که بهش بچه بدم بعد من هلش دادم و فرار کردم اون زن داد میزد میگفت تو به من بچه میدی من اونو به شیطان میدم بعد یکی دست منو کشید اصلا شبیه ادم های روستا نبود اسمش کیم تهیونگ بود اون کمکم کرد

eternal darkness Where stories live. Discover now