part 1 : ورود لوسیفر به زمین

46 7 4
                                    

روستای زیبایی وجود داشت، مردمی که بهم دیگه کمک میکردن،زندگی شاد و آرومی داشتن

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

روستای زیبایی وجود داشت، مردمی که بهم دیگه کمک میکردن،زندگی شاد و آرومی داشتن.اما تا قبل از زمانی که شیطان وارد روستا شد! و اون روستا رو نفرین کرد. و شروع زندگی تاریکیو برای مردم رقم زد
مردم اعتقادات عجیبی پیدا کردن. نوشیدن خون نوزاد، قربانی بچه های پاک و بیگناه! و سوزاندن افراد غریبه!

و در زمان کمی همه جا رو تاریکی بلعید و نور کم امید خاموش شد!

دختر با دیدن اربابش فوری سمتش گام برداشت و با نگرانی گفت:

_قربان اینجا هوای سرده لطفا برگردین داخل عمارت 

اما با شنیدن صدای سرد و بمش ادامه حرفش رو نزد:

_لوسیا!

دختر فوری لب زد:

_بله ارباب!

_شنلم رو بیار!

_دختر با تعجب بهش نگاه کرد:

_ارباب اتفاقی افتاده !

_ نپرس فقط کاری رو که بهت گفتمو انجام بده!........باید برم جایی

_چشم رئیس هرچی شما بگین

_چشم رئیس هرچی شما بگین

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

City hell

عمارتی در غرب جهنم! وخون آشام های که جلویه در های عمارت باشکوه نگهبانی میدادن!

نگهبان جلوش رو گرفت و پرسید:

_کی هستی؟

تهیونگ نیشخندی زد و کلاه شنلش رو کنار زد

_ لوسیفر!

نگهبان با ترس لب زد و فوری دستور داد:

_در ها رو برای پادشاه جهنم باز کنید!

eternal darkness Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin