*(امودوسیاس ساعت 12.40 am )
_جونگ کوک خوابیده بود و داشت خواب میدید
*جونگ کوک...
-مامان
-دنبال صدا رفت
-وقتی تا یه جایی رفت به یه جای رسید و یه زن با پیراهن سفید دید اون زن پشت کرد و داشت می رفت جونگ کوک دنبالش رفت وقتی رسید با صحنه عجیبی مواجه شد یه سلیب بود مسیح به سلیب بسته شده بود و دوتا راهبه هم کنارش و قتی اطراف رو میدید قبر بود
_این دیگه چه کوفتی
_زن رو با لباس بلند سفید و موهایی که روی صورتش بود رو دید
_تو کی هستی چرا دست از سرمون برنمیداری
_می دونی که قربانی بعدی تویی جونگ کوک
_من چرند نگو
_کاملا درسته ببین پسر جون اماده شو که قراره وارد وجودت بشیم
_اون زن دستاشو بالا اورد و سمت جونگ کوک رفت
_واه...
_ه جونگ کوک از خواب بیدار شد و نفس نفس میزد
_یونگی برق رو روشن کرد و سمت جونگ کوک امد
_جونگ کوک حالت خوبه
_دستاشو روی شونه جونگ کوک گذاشت
-من خوبم هیونگ فقط کابوس دیدم_اشکالی نداره بگیر بخواب
_هیونگ
_بله
-میشه پیشم بخوابی
-جونگ کوک این بچه بازی رو بزار کنار
-هیونگ لطفا نمی خوام تنها باشم
_با چشمای مظلوم به یونگی. نگاه میکن
-ه من اخر از دست تو میمیرم باشه
_مرسی هیونگ
_یونگی روی تخت کنار جونگ کوک دراز میکش و پتورو روی سرش میکشه
_شب بخیر هیونگ
_شب بخیر جونگ کوک
-دوتاشون چشماشونو میبندن و بخواب میرن
YOU ARE READING
eternal darkness
Random_ قبل از هرچیزی باید بدونی شیطان همه رو فریب میده پس نباید بهشون اعتماد کنی _اما اون شیطان اون واقعا اونطور که در موردش تو کتاب انجیل گفته شده نبود _اون فرق داشت اون از جونش گذشت تا روستارو نجات بده اما این پایان ماجرا نبود!! کاپل اصلی: تهکوک یون...