part 19: دعای عجیب

21 2 12
                                    

*(امودوسیاس ساعت 12.40 am )

_جونگ کوک خوابیده بود و داشت خواب میدید

*جونگ کوک...

-مامان

-دنبال صدا رفت

-وقتی تا یه جایی رفت به یه جای رسید و یه زن با پیراهن سفید دید اون زن پشت کرد و داشت می رفت جونگ کوک دنبالش رفت وقتی رسید با صحنه عجیبی مواجه شد یه سلیب بود  مسیح  به سلیب بسته شده بود و دوتا راهبه هم کنارش و قتی اطراف رو میدید قبر بود

-وقتی تا یه جایی رفت به یه جای رسید و یه زن با پیراهن سفید دید اون زن پشت کرد و داشت می رفت جونگ کوک دنبالش رفت وقتی رسید با صحنه عجیبی مواجه شد یه سلیب بود  مسیح  به سلیب بسته شده بود و دوتا راهبه هم کنارش و قتی اطراف رو میدید قبر بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

_این دیگه چه کوفتی

_زن رو با لباس بلند سفید و موهایی که روی صورتش بود رو دید

_تو کی هستی چرا دست از سرمون برنمیداری

_می دونی که قربانی بعدی تویی جونگ کوک

_من چرند نگو

_کاملا درسته ببین پسر جون  اماده شو که قراره وارد وجودت بشیم

_اون زن دستاشو بالا اورد و سمت جونگ کوک رفت

_واه...

_ه جونگ کوک از خواب بیدار شد  و نفس نفس میزد

_یونگی برق رو روشن کرد و سمت جونگ کوک امد

_جونگ کوک حالت خوبه

_دستاشو روی شونه جونگ کوک گذاشت
-من خوبم هیونگ فقط کابوس دیدم

_اشکالی نداره بگیر بخواب

_هیونگ

_بله

-میشه پیشم بخوابی

-جونگ کوک این بچه بازی رو بزار کنار

-هیونگ لطفا نمی خوام تنها باشم

_با چشمای مظلوم به یونگی. نگاه میکن

-ه من اخر از دست تو میمیرم باشه

_مرسی هیونگ

_یونگی روی تخت کنار جونگ کوک دراز میکش و پتورو روی سرش میکشه

_شب بخیر هیونگ

_شب بخیر جونگ کوک

-دوتاشون چشماشونو میبندن و بخواب میرن

eternal darkness Where stories live. Discover now