_تهیونگ این یعنی رسما اینجا جسد میزارن تا پوسیده بشه!؟؟؟؟
_اره
_فاک هی صبرکن کجا میری
(روستای امودوسیاس 4.45 صبح)
-نزدیک ساعت 5 صبح بود جونگ کوک از خواب بیدار شده بود رفتش بیرون روستا وقتی داشت درو باز میکرد
سوجین هم بیدار شده بود-جایی میری
-جونگ کوک با صدای سوجین پریده بود و از دیدن سوجین شوکه شده بود
-سوجین تو کی بیدار شدی
-یه ده دقیقه ای هست این وقت ساعت کجا میری
-دارم میرم روستا رو چک کنم
-منم همرات میام
- نمیشه
-چرا نمیشه می خوام بیام
-چون خطرناک
-برام مهم نیست منم میام
_تو دیونه ای دختر هی چیکار میکن
-سوجین دست جونگ کوک رو میگیره و باهاش میره بیرون درهم اروم میبنده
_بریم
-جونگ کوک به دختر نگاه میکن و اهی میکشه و پشت سرش راه میره.
_بعد از کلی راه رفتن به یه جایی رسیدن که خیلی ترسناک بود .
_سوجین باترس به اطراف نگاه کرد و صدای زوه های گرگ میومد سوجین بزاق رو قورت داد و روبه جونگ کوک کرد:
-جونگ کوک دقیقا کجا داریم میریم!!
-دنبالم بیا
-بعد از چند دقیقه به کلیسای عجیبی رسیدن کلیسا خیلی ترسناک بود بزرگ بود سنگش خیلی تاریک بود همین طور
_سوجین یه کلیسا نگاه کرد و گفت :
-خب از ظاهرش معلومه که ترسناک
-اره بیا بریم داخل
-هیی جونگ کوک صبر کن
_تهیونگ سعی میکرد با قدرتش قفل در کتاب خونه کلیسا رو باز کن جیمین به تهیونگ نگاه میکن و ترس وجودش رو فرا گرفته بود شونه های تهیونگ رو لمس میکن :
KAMU SEDANG MEMBACA
eternal darkness
Acak_ قبل از هرچیزی باید بدونی شیطان همه رو فریب میده پس نباید بهشون اعتماد کنی _اما اون شیطان اون واقعا اونطور که در موردش تو کتاب انجیل گفته شده نبود _اون فرق داشت اون از جونش گذشت تا روستارو نجات بده اما این پایان ماجرا نبود!! کاپل اصلی: تهکوک یون...