11

41 8 1
                                    

- قهوه‌تون، آقا.

دست از تایپ کردن برداشت، صفحه‌ی گوشی رو خاموش کرد و موقع گرفتن لیوان آمریکانو تشکر کوتاهی کرد. از بین مردم و میزهای کافه قدم برداشت تا به در برسه و خودش رو برای رو به رویی با سرمای خفیف اون بیرون آماده کرد. حالا که قهوه‌ش رو گرفته بود، استراحتی که تمام هفته منتظرش بود رسما شروع می‌شد!

- حتی هوای کلیسا هم خستگی میاره!

سرش رو بالا گرفت و از بین ساختمون‌ها به آسمون صاف چشم دوخت.

- اومونی گفت الان تو گانگوون هوا سرد شده. شاید بهتره یه مدت برگردم پیش...

سایه‌ای از جلوی نگاهش گذشت و کلمات طوری توی ذهنش محو شدن که انگار افکار خودش نبودن. چشم هاش داشتن گولش می‌زدن؟ اما موجودی که همین الان از آسمون رد شده بود اصلا توهم به نظر نمی‌رسید!

بی‌اونکه دلیل کارش رو بفهمه قدم تند کرد و راهش رو از بین ساختمون‌های کوتاه و بلند به طرف جایی کشید که حدس می‌زد اون مرد بال‌دار سقوط کرده باشه. توی ذهنش فقط یک آرزو شناور بود: به خاطر زیاد خوندن خرافات عقلش رو از دست نداده باشه!

***

بوی سوختگی شیرینی داشت خونه رو پر می‌کرد اما هم سوهو و هم کریس به قدری مشغول بودن که اهمیتی به دسته‌گل‌های روی آب شناور آیرین ندن. هر دو مرد با تمام وجودشون نوشته‌هایی رو از بین کتاب‌های جلوشون می‌خوندن و گاهی چیزی رو یادداشت می‌کردن؛ گذشته از موضوع مطالعه‌شون، به نظر کارهای یکسانی انجام می‌دادن. البته تا قبل از باز شدن در اتاق!

- سوهو هیونگ؟

هیونجین از زیر دستی که به چارچوب در تکیه داده بود به سوهو نگاه می‌کرد و اصلا از برهنه بودن بالاتنه‌ش ناراحت به نظر نمی‌رسید. هیچکس به روی خودش نمی‌آورد، اما همه می‌دونستن منظور ریونگ و هیونجین از "آشنا شدن با همدیگه" دقیقا چی بوده و هیچکدوم نمی‌خواستن بهش اشاره‌ای بکنند!

- چیشده هیونجین؟

- کاندوم دم دستت نداری؟

نفس عمیقی کشید تا آرامشش رو حفظ کنه و شقیقه‌هاش رو بین انگشت‌هاش فشرد.

- محض رضای خدا هیونجین، چرا باید کاندوم داشته باشم؟!

- یه کاریش می‌کنم.

در بسته شد اما قبل از اینکه سوهو نفس بعدیش رو بکشه، سر هیونجین دوباره از لای در بیرون اومد.

- اگه از سر و صدا بدتون میاد پیشنهاد می‌کنم گوش‌هاتون رو بگیرید!

صدای بسته شدن در با روی هم کوبیده شدن ورق‌های کتاب هماهنگ شد. سوهو روی پاهاش وایساد و به طرف پالتوی آویزون کنار در رفت. البته که پالتو متعلق کریس بود و نه خودش!

First slayerWhere stories live. Discover now