17

38 6 8
                                    

بارش‌های گاه و بی‌گاه اون جنگل تا حد زیادی آثار مبارزه‌شون رو از بین برده بود، حالا به زحمت می‌شد فهمید که گودال بزرگ روی زمین توسط جسمی شبیه انسان به وجود اومده. هوا به گرفتگی اولین روز حضورش روی زمین به نظر می‌رسید و قلبش داشت با اون سنگینی آشنا می‌جنگید. این‌بار پرده‌ی ابری که بالای سرش کشیده شده بود به جای حس رها شدگی، بهش احساس امنیت می‌داد؛ تنهایی خوشایندی که فقط در چنین روزهایی دور از چشم آسمون تجربه می‌کرد.

- داشت به سرم می‌زد که بازم رفتی پیش اون هیولا.

صدای کریس مثل طنابی از کلمات، از افکار بیرون کشیدش. چند ثانیه رو کنار اتاقک سوهو گذروند تا به هیونجین نگاه کنه. پرده‌های اون آلاچیق حالا کم‌رنگ‌تر شده بودن و مثل قبل بازیگوشانه تکون نمی‌خوردن. درواقع بعد از زمین گیر شدن سوهو، پورتال به قدری ضعیف شده بود که حالا فقط آیرین جرعت استفاده ازش رو داشت!

- گفتنش اذیتم می‌کنه ولی... دنبالت می‌گشتم. میخوام حرف بزنیم!

عادتش برای جواب ندادن به کریس همراه هر دوی اون‌ها مونده بود. وقتی به هیونجین رسید، آرنج‌هاش رو به لبه‌ی سقف تکیه داد تا به پاهاش استراحت کوچیکی بده.

- بذار صادق باشم، اگه در ازای پول بهم بگن تو رو بکشم، اون پول رو خرج یه اسلحه‌ی بهتر می‌کنم تا مطمئن بشم مردی!

- منم دوستت دارم صاحب‌خونه!

در برابر تکخند هیونجین، نگاه کریس به جنگل خیره موند.

- اما بی‌دلیل ازت متنفر نیستم...

-ازم بدت میاد چون هیونگ به من بیشتر توجه می‌کنه.

بلافاصله بعد از اتمام جمله، پای لگد خورده‌ش رو گرفت و این بار صداش رو برای نالیدن از درد بالا برد.
کریس تلاش نکرد تا هم‌دردی نشون بده اما منتظر موند تا نمایش هیونجین تموم بشه.

- از وقتی جوون بودیم سوهو رو می‌شناسم‌. تا چندین سال من تنها رابط اون بین آدم‌ها بودم و حتی بعد از اومدن آیرین تفاوت زیادی ایجاد نشد، اونم یه عجیب الخلقه بود مثل سوهو، مردم از خودشون نمی‌دیدنش. برای سال‌ها تمام توجه اون مرد فقط روی من بود، فارغ از این‌که درخواستش رو کرده باشم یا نه.

به تقلید از کریس به منظره چشم دوخت.

- بهت حق می‌دم وابسته‌ی این احساس بشی.

- بایدم بدی! تو کسی هستی که معشوقش رو انداخته توی انفرادی!

- آخ.

با این‌که صدای هیونجین درد نداشت، این‌بار نیم‌نگاهی بهش انداخت.

- پس میگی اون توجه رو پس می‌خوای؟

تظاهر کرد مشغول بازی با انگشت‌هاشه تا برای چند ثانیه هم که شده از جواب دادن طفره بره، تا بتونه کمی بیشتر از حقیقت فرار کنه.

First slayerWhere stories live. Discover now