15

36 8 0
                                    

- داری می‌گی این فرشته رو تاحالا ندیدی؟

بدون نگاه کردن به سونگمین، کاسه‌ی تخم مرغ رو ازش گرفت و مشغول هم زدنش با بقیه‌ی مواد شد.

- نمی‌دونم، تا حالا اون بالا نبودم!

- اگه بودی هم نمی‌دیدی.

توجه دو نفرشون به مردی جلب شد که از چارچوب در داخل می‌شد. سوهویی با کش‌مویِ توی دستش به طرف آیرین می‌رفت. از برق موفقیت چشمهای سوهو، و زمان طولانی غیبتش به نظر می‌رسید پیدا کردن اون کش، زحمت زیادی براش داشته.

زیر نگاه کنجکاو سونگمین که منتظر جواب بود، پشت سر آیرین قرار گرفت و حین جمع کردن موهاش حرفش رو تکمیل کرد.

- بنگ‌چان هیچی ازش نشنیده، یه گونه‌ی جدید به نظر میاد.

- داری می‌گی بهشت یه مدل جدید فرشته داده بیرون؟ اصلا چطوری؟!

- فقط یه تئوریه...

با بی‌خیالی جواب آیرین رو داد و حالا که خیالش از بابت ریزش موهای اون دختر راحت بود، یکی از هویج‌های جلوی دستش رو برداشت و به کابینت تکیه زد.

- اما حدس تو هم زیاد منطقی نیست. می‌تونه یه جور نسخه‌ی آزمایشی باشه، یا یه فرشته‌ی عادی که فقط زیادی قوی شده، یا حتی یه مامور آموزش دیده با هدف کشتن هیونجین! صدها احتمال هست!

به نظر نمی‌رسید مزه‌ی هویج زیر دندون جادوگر خوب اومده باشه، پس هویج گاز زده شده به سرجاش برگشت و سوهو به سمت کابینتی رفت که احتمال می‌داد خوراکی‌های مخفی شده توسط کریس، اونجا قرار دارن.

- با استادم در موردش حرف می‌زنم. تا اون موقع نگران چیزی جز هیونجین نباشید، بنگ‌چان از پس اون پسره بر میاد!

- هیونجین هنوز اون پایینه؟

بسته‌ی چیپس رو بین دو دستش گرفت و در جواب سونگمین سرش رو بالا و پایین کرد.

- هنوز اون پایینه.

***

سومین شمع هم به آرومی می‌سوخت و به آخرین لحظاتش نزدیک می‌شد، دو مرد در سکوت رو به روی همدیگه نشسته بودن اما تنها یکیشون به چهره دیگری نگاه می‌کرد و تنها یکی از قلب‌های درون اتاق بود که با نور سوسوزن شمع گرم می‌شد.

بعد از چندین ساعت، راضی شد نگاهش رو به جایی غیر از چهره‌ی فلیکس بده؛ زنجیره‌ای جدا شده از دیوار تمام مدت دست‌های ظریف فرشته رو در اسارت خودشون داشتن اما آنچنان مانع بزرگی براش به نظر نمی‌رسیدن. دو توده‌ی پوشیده از پر وسط چاله‌ای از خون به چشم می‌خوردن.

خطوط سیاه روی گونه‌هاش پیش از درمان شدن، تمدید می‌شدن. مدت‌ها بود که اشک‌ها روی گونه‌هاش روون بودن اما تازه می‌تونست متوجه سوختن صورتش بشه. خون خشکیده‌ای که بین لبهاش مونده بود، فاصله دادنشون رو براش کمی دشوار می‌کرد.

First slayerWhere stories live. Discover now