{10}
جیمین خیلی خوب میدونست دوستش کجاست و داشت با گوشایی که رسما ازشون دود بلند میشد به سمت دوستش میرفت. عصبانیت تمام بدنش رو گرفته بود.
بین کلمات گم شده بود و از اونجایی که عصبانی بود، انتخاب کلمه های مناسب براش خیلی سخت بود.اونها دوست بودن و دوستا نباید چیزی رو از هم پنهان کنن. حداقل این چیزی بود که جیمین فکر می کرد، ولی به نظر میرسید تهیونگ اینطور فکر نمیکنه.
جیمین بالاخره به جلوی آپارتمانی رسید که راهش رو بهتر از هر جای دیگه ای بلد بود و مثل یه طلبکار شروع کرد به در زدن. در همون حال، سر تهیونگ فریاد می زد و بهش می گفت در رو باز کنه. از طرف دیگه تهیونگ از روی میزی که برای طراحی ازش استفاده می کرد بلند شد، با حالتی پوکر به سمت در رفت و وقتی صدای بلند جیمین رو واضح تر شنید نفس عمیقی کشید و در رو باز کرد. با وجود اینکه جیمین موقع عصبانیت قیافه ی خشنی به خودش میگرفت، انقدرها هم ترسناک به نظر نمی رسید. اما حالا به نظر می رسید که با شیطان معامله کرده، "کارت تمومه تهیونگ."
به محض باز شدن در، اولین کاری که جیمین انجام داد این بود که با مشت به صورت تهیونگ بزنه، البته نه خیلی محکم. فقط بخاطر اینکه حرکتش غیر منتظره بود تهیونگ چند قدم عقب رفت و دستاشو جلوی صورتش گرفت، "هی، این برای چی بود؟!" بدون اینکه سرش رو بلند کنه فریاد زد. "نمی تونی یهویی پاشی بیای تو خونم و بهم مشت بزنی!"
"اوه، یه کارهایی باهات میکنم که عقل و خیالت رو از دست بدی، کیم تهیونگ." جیمین با حفظ عصبانیت وارد شد و خودشو روی مبل پرت کرد. تهیونگ در رو بست و به سمت مرد عصبانی رفت و درست روبروش ایستاد. "حالا همه چیز رو به من میگی." با گفتن این دوباره شروع به حرف زدن کرد. " گوه هایی که با کیم سوکجین خوردی رو برای من تعریف میکنی."
"نمی دونم در مورد چی صحبت می کنی، نمی فهمم." تهیونگ یهو با اینکه سعی می کرد حالتش رو تغییر نده گفته بود، قلبش بخاطر ترس شروع به تپیدن کرده بود. "ادای احمق هارو درنیار، خیلی خوب میدونی که در مورد چی صحبت میکنم." بعد از این حرف جیمین، دیگه جرات حرف زدن پیدا نکرد و فقط همونجا ایستاد. فقط یک نفر بود که جیمین می تونست در مورد این چیزا ازش چیزی شنیده باشه و اون جانگ هوسوک بود. چون فقط اون می دونست که تهیونگ و جین همو میبینن.
جیمین در نهایت گفت: "تهیونگ." چون تهیونگ ساکت ایستاده بود و سعی می کرد نفسش رو جا بیاره.
"اگه نمی تونی از عهده بعضی چیزها بر بیایی، اشکالی نداره، می تونی به من بگی. چون ما با هم دوستم و به خاطر همین با همیم."تهیونگ نفس عمیقی کشید، کنار جیمین نشست و نگاهش رو به یه نقطه از زمین دوخت. "تو مهمونی، من و جوهون از هم جدا شدیم چون فهمیدم که دیگه نمی تونم بیشتر ازین با اون باشم. حتی کوچیکترین هیجانی هم به من نمی داد. توی دانشگاه با افراد زیادی رابطه داشتم چون برای من رابطه جنسی هیچوقت چیز جدی ای نبوده. تهیونگ قبل از گفتن جمله بعدی نفس عمیقی کشید و نگاهش رو به جیمین داد. "جوهون پسر خوبی بود، ولی تایپ من نبود. بعد از اینکه ازش جدا شدم، به طور اتفاقی اونو در حال صحبت با جین دیدم. این تصادف محض بود، قسم می خورم. بخاطر حرفایی که راجع به اون زده بودی جین رو برداشتم و تمام شب رو باهاش گذروندم. وقتی تو با هوسوک توی آشپزخونه بودی، منم با جین توی حیاط پشتی بودم.
STAI LEGGENDO
'Psychological Play'【taejin】
Fanfiction"نترس" با صدای آرومی زمزمه کرد، "چشمهات رو ببند، فقط تاریکی رو ببین." شاید چیزی که می خواستم فقط دیدن تاریکی نبود. تجربه کردن تاریکی به طور مستقیم بود. ▪︎Genre▪︎ Romance| Smut. Taejin♥︎