نیمه شب که فرا رسید، بلاخره از درمانگاه مرخص شد ولی همچنان سرگیجه های نفرین شده مثل چسب بهش چسبیده بودن!با یاداوری صحبت های دکتر دوباره اعصاب نداشته اش بهم ریخت
دکتر میگفت«نمیتونم بگم چیز خاصی نیست چون این موضوع یه چیز منحصر به فرده و باید بگم تمام این علائم بخاطر شکستن پیوند جفت حقیقیتونه!
چیزی که باعث نگرانیه اینه که گرگ الفاتون واکنش خیلی خاصی از خودش نشون میده و خب یجورایی کیس نادری هستید اقای جئون.
با توجه به تعریفی که از اولین دیدار با امگاتون فهمیدم انگار که از همون اول هم این پیوند زوری بوده و حتی رایحه امگاتون حالتونو بد میکرده! ولی حالا الفای وجودتون دچار چندگانگیِ حسی شده. همزمان هم خوشحاله هم ضعیف شده پس من نمیتونم چیز قطعی ای رو تشخیص بدم.. امکان داره از مسابقات کنار گذاشته بشید، شاید هم نه! اوه اقای کیم میشه لطفا برید این دارو هارو تهیه کنید..»عاه لعنتی دوباره با یاداوری اون حرفا سر درد گرفته بود... چطوری میتونست بعد از تحمل این همه بدبختی کنار گذاشته بشه؟ اونم بخاطر شکستن یه پیوند زوری! از همون اولش متوجه شده بود که پارک مین سوک امگای بدبختی هاشه دقیقا اون لحظه هایی که نزدیک بود از شدت رایحه اون امگا خفه بشه و بمیره ولی همچنان با یه لبخند زوری پنهانکاری میکرد که اره زندگی چقدر خوبه و دنیا به دیکم هم نیست!
نفس عمیقی کشید با اینکه هوا خیلی سرد بود و از دهانش بخار بیرون میزد ولی روی نیمکت محوطه خوابگاه نشست و به ماه کامل خیره شد که چطور توسط ستاره ها محاصره شده بود و بنظر تنها میومد... دقیقا مثل الفای مو بلند توی شلوغی بی پایان همچنان تنها بود. کسی رو برای خودش نداشت. کسی بخاطر اون غصه نمیخورد یا نگران نمیشد.. شاید بگید پس خواهرش چی؟اتفاقا بعد از مرگ پدر و مادرش جیا بزرگترین حامی زندگیش به حساب میومد! با اینکه خیلی ازش کوچیکتر بود ولی براش جای خانواده رو پر کرد...
اما جیا زندگی خودش رو داشت! جیا برای خود خود خودش نبود! جیا یروز روزگاری برای جفت و بچه های خودش بیشتر نگران میشد، بیشتر غصه میخورد تا برای برادری که خیلی وقته کمرنگ شده!
از جفت هم شانس نیاورده بود! مگه تو زندگی قبلیش هیتلری چیزی بوده که تو زندگی الانش داشت تاوان پس میداد! چقدر تمام وجود الفای مو بلند پر شده بود از احساس تنهایی و تهی بودن.
قانون زندگی هم همینه ها! اگه کسی رو برای خودت نداشته باشی نصف زندگی رو باختی... نصف دیگه اش هم میره رو هوا! نفس دیگه ای بیرون داد اگه یکم دیگه توی افکارش چرخ میزد مطمئنن بغض بزرگش می شکست و یه ذره غرورش هم له میشد
سرگیجه دوباره به سراغش اومد مجبور شد سرش رو بین دست هاش بگیره و چشم هاش رو با درد روی هم بزاره... اون بین قطره اشکی سمج وارانه خودش رو ازاد کرد و روی گونه ی استخوانیش سر خورد! بدنش دیگه تحمل سرما رو نداشت و کم کم لرز در حال چیره شدن به تن ضعیف شده اش بود که پالتوی مشکی رنگ گرم و نرمی روی شونه هاش قرار گرفت...
YOU ARE READING
Alpha ✓[Vkook]
Action[کامل شده] در این دنیا، دو آلفا با شخصیتها و ارزشهای متضاد در رقابتی شدید با هم روبرو میشوند. آلفا کیم تهیونگ که رقابتی است می خواهد تسلط و برتری خود را ثابت کند، در حالی که آلفا جئون جونگکوک با اعتماد به نفس است مصمم است از موقعیت خود دفاع کند...