"حواست باشه! "

926 134 20
                                    

صدای خرچ خرچ برف زیر پوتین هاشون پارادوکس عجیبی داشت، همزمان احساسات ترس و لذت تورو داخل خودشون غرق میکردن و اینکه بیچاره ای رو بهت یاداور میشدن..
هوا کاملا تاریک شده بود و لباس هایی که برای مسابقه تن اون الفا ها بود... تقریبا هیچ گرمایی نداشت! از اون گروه چهارصد نفره جدا شده بودن و پشت سر الفای غالب حرکت میکردن...

مقصد کجا بود؟ هیچ ایده ای نداشت توی مغز کیم چه کوفتی میگذره.. گرگش زوزه میکشید.. حالش خوب نبود ولی همچنان پشت پسر بزرگتر در حرکت بود...
جیمین هم همینطور اون هم میترسید... از همه چیز این مسابقه مسخره که حالا جونشون رو به بازی گرفته بود میترسید... توی سکوت فقط جای قدم یکدیگر رو پر میکردن تا اینکه الفا کیم ایستاد!
به آرومی به سمت اون دو برگشت و زمزمه کرد

+بیست قدم جلوتر یه غار نسبتا بزرگ وجود داره.. ولی شما دو نفر اینجا منتظر میمونین تا من برم چک کنم ببینم امن هست یا نه...

خواست قدم برداره و به سمت اون غار بره که صدای خواهشمند الفای قد کوتاه متوقفش کرد

_تهیونگ بزار منم باهات بیام خطرناکه!

+تو مراقب جئون باش، زیاد منتظرتون نمیزارم..

جیمین نفس عمیقی گرفت و تسلیم شد تا به الفای مورد علاقه اش اعتماد کنه...

با رفتن پسر بزرگتر، جونگکوک با خستگی روی تخته سنگی نشست. خیلی راه رفته بودن  و سرما تا مغزواستخوانش نفوذ کرده بود  ...
کف دست هاشو بهم میمالید داخلشون ها میکرد تا شاید کمی،، فقط کمی گرم بشه... جیمین با نگرانی نور چراغ قوه رو به سمتی گرفته بود که تهیونگ قدم برداشته بود و نمیتونست یک دقیقه به خودش استراحت بده.. تو همین حین جونگکوک متوجه چیزی شد..
لباسی که به تن داشتن یه کلت،خنجر، چراغ قوه، کبریت، قطب نما رو به همراه داشت... پوزخندی زد
حداقل دلشون سوخته بود یچیزی برای زنده موندن گذاشته بودن!

سری از روی تاسف تکون داد و توجه اش به جیمینی جلب شد که هی قدم میزد از اینور به اونور

+سرم گیج رفت جیمین یجا بشین خب...!

_دیر کرده مطمئنم یه اتفاقی براش افتاده نکنه توی غار با یه خرس درگیر شده باشه؟

پسر مو بلند چشمی چرخوند و دهن کجی کرد

+من بیشتر نگران خرسه ام!

_جونگکوک! چطوری میتونی اینجوری بگی...

+خب مگه دروغ میگم؟ الکی نگرانی.. الان میاد ضایع میشی

جیمین هوف کلافه ای کشید دوباره منتظر موند
حداقل ده دقیقه ی دیگه گذشت تا اینکه بلاخره سر و کله الفای غالب پیدا شد
جیمین با سرعت به سمتش رفت چکش کرد

_حالت خوبه؟ چرا انقد دیر کردی...؟

+دیدی جیمین گفتم الکی نگرانی!

Alpha ✓[Vkook] Onde histórias criam vida. Descubra agora