"شروع؟ "

1K 117 15
                                    


چشم هاش رو محکم روی هم فشار داد... سرش درد میکرد و نور افتاب هم بد با جئون شوخیش گرفته بود.
به پهلو غلت زد و به پسر بزرگتر نگاه کرد، که مثل خرس روی تخت خودش خوابیده بود و دهانش باز بود..
به ارومی از روی تخت بلند شد و همزمان با قدم های خواب الود به سمت سرویس، موهای بلند شلخته شده اش رو مرتب کرد و با یه کش موی مشکی سفت و محکم به سمت بالا بست.
از اینکه دیشب تا صبح  روی نیمکت داخل حیاط خوابگاه سر نکرده بود، خودش رو مدیون الفای بزرگتر میدونست، که اونو به حال خودش وسط سرما رها نکرده و تا اتاقشون پسر نیمه خواب رو حمل کرده بود.

به انعکاس صورتش داخل آینه دست شویی نگاه کرد و شروع به مسواک زدن کرد. تمام زندگیش به امروز بستگی داشت. اگه گرگ عزیز دردونه اش بازی درنمیاورد مسابقه میداد و پوز همه ی الفاها  رو به زمین میمالوند نفس عمیقی کشید و خم شد تا کف داخل دهانش رو خالی کنه که در دست شویی به سرعت باز شد و الفای غالب داخل شد و بدون توجه به جونگکوک شوکه شده، تنه ای بهش زد و خودش جلوی روشویی قرار گرفته و به سر و صورتش اب پاشید و مسواک به دست شد....

پسر کوچکتر با دهان کفی مات و مبهوتِ رفتار الفا قرار گرفته بود و به این فکر میکرد شاید جنگ شده؟..
بعد از چند دقیقه تهیونگ که تازه ویندوزش بالا اومده بود به پسر خشک شده ی پشت سرش تشر زد

+چرا مثل مجسمه منو نگاه میکنی عجله کن ساعت 5 صبحه! دیشب تا 3 بیدار بودیم.من خواب موندم، تو چرا بیدارم نکردی؟؟

جونگکوک ابرویی بالا انداخت و با گیجی پرسید

_ها؟

الفای غالب حرصی چشمی از گیجی پسر مو بلند چرخوند و دستش رو گرفت جلو برد و مجبورش کرد کف دهانش رو بشوره.. سپس با عجله جونگکوک رو هل داد بیرون سرویس که همون لحظه در اتاقشون صدا خورد.  کسی نبود جز نگهبان خوابگاه، که زمان بیداری رو اعلام میکرد  ... امروز روز اول مسابقات بود! تهیونگ خودش رو سرزنش میکرد! چطور به خودش جرئت داده بود خواب بمونه؟؟؟
با یاد اوری دیشب پلک هاشو محکم روی هم فشرد تا سر دردش رو کنترل کنه!

(فلش بک دیشب/02:32)

توی اون سرما انقدر نشسته بودن که حس میکرد دست و پاهاش رو از دست داده پس تصمیم گرفت پسری که بهش چسبیده و از گرمای پالتوی روی تنش لذت میبره رو بیدار کنه تا به اتاقشون برگردن ولی کی گفته این کار راحتیه؟ سعی کرد بهم خوردن دندون هاش از سرما رو نادیده بگیره. بعد از متوقف کردن پخش رایحه اش با صدای بمی صدا زد

+جئون!؟

_اومممممم

با شنیده شدن ملچ مولوچ پسر کوچکتر انگار توی اتیش خشمش بنزین ریخته باشن حرصی و با صدای کمی بلند شروع کرد

+جئون!!!!! به نفعته همین الان تن گنده تو تکون بدی!

پسر مو بلند بار دیگه نقی زد و گونش رو به بازوی سمت چپ الفای غالب مالید و یه چشمشو باز کرد

Alpha ✓[Vkook] Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ